
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم!
امید روشنائی گرچه در این تیرگیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر میافشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح میخوانم»
این بخش از سروده فریدون مشیری دوشنبه شب در تالار ایوان شمس به شیوایی از زبان مردی بیان شد که مردان و زنان بسیاری از دوست و آشنا و همکار و فامیل دور هم گردآمده بودند تا نیمقرن خدمت و تلاشش را برای اعتلای فرهنگ و تاریخ ایران زمین قدرنهند.
از دکتر تکمیل همایون بسیار گفتند و هرسخنران از زاویه نگاه خود او را وصف کرد اما آنچه آن مرد مصدقی از خود گفت شنیدنیتر بود. از کودکی و جوانی و میانسالیاش هرچه گفت شیرین بود و درسآموز و آنچه بیش از همه گفتههایش به دل نشست همانا وطندوستی او و ریشه در خاک داشتنش بود که این روزها باید چون دری کمیاب به جستجوی این «ارزش معنوی» پرداخت و آن را پرورید.
عمر استاد دراز باد