جنگِ نفر با تانک

به گزارش ایسنا،  دکتر حمیدرضا قنبری از آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس و از جوانان مدافع اهواز است. او در یادداشتی با اشاره به لحظه آغاز رسمی جنگ تحمیلی و  فعالیت‌های فرماندهی پایگاه مقاومت بسیج مسجد جوادالائمه(ع) اهواز روایت می‌کند:بعد از نماز ظهر و عصر با ذوق و شوق فراوان سفره‌ ناهار را پهن کرد. با نان تافتون داغ تنوری اهوازی سفره را مثل هر روز تزیین داده بود. از صرفِ غذا در ایوانِ منزل پدری و در کنار مادر لذت کافی را برده بودم. البته چند ۱۰ ماهی بود که سر سفره جای خالی پدرم را به شدت احساس می‌کردیم، هم من که ١٨ ساله بودم و هم مادر ٥٤ ساله‌ام.

ناگهان صدای مهیب و ترسناک انفجارهای پشت سر هم من و مادر را غافلگیر و البته وحشت زده کرد. آن قدر صداها نزدیک بود که ما را بیشتر نگران می‌کرد. درست، ٣١ شهریور ١٣٥٩ بود. نمی‌دانستیم چه بر سر ما آمده بود. رادیو را روشن کردم. گوینده رادیو گفت: هواپیماهای رژیم بعثی تمامی فرودگاه‌های ایران را با تعداد زیادی از جنگنده‌های بمب افکن از نوع «میگ»  هدف قرار داده. می‌گفت فقط حمله‌ی هوایی بوده و از حمله‌ی زمینی خبری نیست.

مادرم را تنها گذاشتم و به بسیج اهواز که در باغ معین بود رفتم، حسین محمدیان را آنجا دیدم. همکلاسی دبیرستان بودیم. گفت: ارتش بعثی در حال هجوم سراسری به داخل کشور است. می‌گفت بسیج اهواز برای تشکیل پایگاه‌های مقاومت در راستای سازماندهی دفاع شهری فراخوان داده. تا آن زمان در شهر هیچ گونه پایگاهی از مقاومت بسیج نداشتیم.

فیلم کوتاه «تریپلکس» آماده نمایش شد/ رونمایی از پوستر
هم اکنون بخوانید

حسین محمدیان حکم فرماندهی پایگاه مقاومت بسیج مسجد جوادالائمه (ع) را گرفت و هر دو از آنجا برای تشکیل پایگاه در مسجد به پادادشهر رفتیم. خیل عظیم نیروهای مردمی برای دفاع از شهر به سوی مساجد سرازیر بود. من مسؤل شدم از جوانانی که به مسجد جوادالائمه (ع) آمده بودند نام نویسی کنم. شور و حال آن روزهای مساجدِ شهر وصف ناپذیر بود.

اسلحه نداشتیم، هزار هزار شیشه‌ نوشابه و ٤ لیتری بنزین بود که برای درست کردن کوکتل مولوتوف در گوشه‌های مساجد و پایگاه‌های تازه تأسیس جمع آوری شده بودند. قرار بود «جنگِ نفر با تانک» با بعثی‌ها را به نمایش بگذاریم.

به زحمت توانسته بودیم تعدادی اسلحه‌ای از رده خارج «ام_یک» برای پایگاه تهیه کنیم. ام_یک تمام چوب بود. برای هر شلیک باید یک بار «گلن گدن» آن را می‌کشیدیم. بچه‌ها به ام_یک می‌گفتند: «اِم چماق.» اسماعیل فرجوانی مسؤل آموزش نظامی پایگاه شد. با این که خانواده‌ او ساکن اهواز بودند؛ روزها و هفته‌های اول جنگ یک پای او خرمشهر بود و در کنار مردم و نیروهای مردمی در جنگ‌های خیابانی آنجا کمک می‌کرد، یک پایش هم در حیاط مسجد جوادالائمه‌ی اهواز بود که به نیروهای آماده‌ی در صحنه‌ پایگاه آموزش‌های رزم انفرادی کار با اسلحه و دفاع شهری می‌داد.

هفت هشت روزی از شروع جنگ گذشته بود و شهر اهواز یکپارچه در آماده باش بود تا این که روزی صداهای مخوف انفجارهای پیاپی بمب و گلوله و مهمات که حدود ١٠-١٢ ساعت ادامه داشت اهواز را به یک شهر جنگی تمام عیار تبدیل کرد.

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

10 + شش =

دکمه بازگشت به بالا