«عبدالله میزند به دل جمعیت و تا زینب برسد، کنار عموست. عمه ملتمسانه میخواهد که بازگردد؛ اما مگر میشود فرزند حسن بود و حسین را تنها گذاشت؟ در میدان، دست عبدالله، کامل بریده نمیشود. به پوست میآویزد. امام، امانت برادرش را میگیرد و بر سینه میچسباند: برادرزادهام شکیبا باش. خدا تو را به پدر گرامیات میرساند.» آنچه میشنوید، شعری از «علیاصغر یزدی» و برداشتی آزاد از مقتل «لهوف»، با قطعاتی از «فردین خلعتبری» است.
متن و اجرا: حسامالدین قاموس مقدم / انتخاب موسیقی و تدوین: حسین هرمزی