شاید شما هم گاهی از اینکه پزشکتان وقت کمی برایتان گذاشته، گلایه کردهاید. زمانی که با کوله باری از درد و رنج به او مراجعه کرده و دست کم توقع داشتهاید برای دقایقی به شما گوش دهد. تاریخچه بیماریتان را بشنود و در مسیر تشخیص و بهبود بیماری همراهیتان کند.
اعتماد نو: حالا تصورکنید به یک اختلال اعصاب و روان مبتلا هستید؛ اختلالهایی که اتفاقاً فقط مشکل ما ایرانیها نیست و تقریباً دغدغه و مسأله همه مردم دنیاست. شاید به همین خاطر است که سازمان جهانی بهداشت سال ۲۰۱۷ میلادی را «بیا در مورد افسردگی حرف بزنیم» نامگذاری کرده است.
مطالعات جدیدی در دنیای غرب برای نقد سیستم روانپزشکی نوین آغاز شده که با نگاهی انتقادی، روانپزشکی و روانپزشکان را به چالش میکشد. پژوهشگران این مطالعات معتقدند در روانپزشکی جدید، پزشکان به تاریخچه و شرح حال بیمار کمتر اهمیت میدهند و طبق چندین روش از پیش شناخته شده، برای بیمار دارو تجویز میکنند و دیگرهیچ. یکی از این مطالعات جدید، «مطالعات جنونشناسی یا دیوانگی» نام دارد؛ مطالعهای که قصد دارد با این اسم چالش برانگیز، اساس تشخیص بیماریهای اعصاب و روان و نحوه برخورد با بیماران را به چالش بکشد و در ذهن همه این سؤال را به وجود بیاورد که اساساً دیوانه کیست؟ براستی چه کسی را میتوان سالم نامید؟ چه کسی دچار اختلال اعصاب و روان است؟ آیا اسامی که ما روی این بیماریها گذاشتهایم، همان چیزی نیست که اختلافهای بشری نامیده میشود و نه صرفاً بیماری.
لیز بارسن، جامعه شناس ایرلندی که نیمی از عمرش را روی خدمات بهداشت روان در انگلیس و ایرلند گذرانده در حاشیه یک کنفرانس بینالمللی حقوق بیماران اعصاب و روان میبینم. او درباره« مطالعات جنون شناسی» mad studies بیشتر برایم توضیح میدهد، مطالعهای که اساس اش استفاده از تجربههای بهبود یافتگان یا به قول او نجات یافتگان از بیماری اعصاب و روان است. کسانی که به اعتقاد او بیشترین کمک را میتوانند به دیگر کسانی که احتیاج به این خدمات دارند بکنند. لیز بارسن بشدت از به زبان راندن کلمه بیمار برای مبتلایان به اختلالهای اعصاب و روان خودداری میکند و همواره در حرف هایش از آنها بهعنوان «مصرفکنندگان خدمات روان» نام میبرد. میگوید تا همین چند سال پیش برای حرکت انتقادیشان اسمی نداشتهاند تا اینکه تصمیم گرفتند این اسم را برایش انتخاب کنند؛ «مطالعات جنون شناسی یا دیوانگی». چون به نظرشان کل این داستان که به کسی بگوییم روانی قابل نقد است. همان طور که در مورد سیاه پوستها هم «مطالعات نژاد شناسانه» کاربرد دارد؛ عنوانی که خبر از یک دیدگاه کاملاً متفاوت میدهد. اما بخوانید درباره مطالعات آنها که در واقع نقدی جامعه شناسانه است بر روانپزشکی نوین که در این کنفرانس بینالمللی مطرح میشود: «مطالعات جنونشناسی از تاریخ و تجربیات طولانی که بر مصرفکنندگان خدمات روان گذشته، بهره برده و رشد کرده است. این مطالعه درسالهای اخیر وجه چند رشتهای یافته و در مطالعات زنان، مطالعات نژادی انتقادی، مطالعات حقوقی و قومنگاری نیز جای خود را باز کرده است. در این مطالعات برخی محققان ما روی تاریخ کار میکنند، برخی روی تغییر قوانین و برخی دیگر روی تجارب بهبود یافتهها.»
لیز بارسن با هیجان زیاد درباره رشته تخصصیاش با ما گفتوگو میکند. در هر جملهاش میتوان دغدغه او را درباره مصرفکنندگان خدمات روان حس کرد: «من سالها پیش در انگلیس، جایی که این مطالعات از آنجا آغاز شد، کارم را شروع کردم. ایده اصلیمان وارد کردن افرادی بود که از خدمات درمانی استفاده کردهاند، چه در زمینه پژوهش و چه آموزش به کسانی که قرار است در آینده هم از خدمات روان استفاده کنند.» از لیز میخواهم برایم توضیح دهد که چرا در جملاتش حاضر نیست از عنوان بیمار استفاده کند. با لبخندی میگوید: «زبان بازیهای سیاسی دارد و ما اصلاً از کلمه بیمار خوشمان نمیآید. چون بیانکننده رابطه پزشک و بیمار است بنابراین ما آن را از مطالعاتمان حذف کردیم. در انگلستان میگویند استفادهکننده از خدمات روان و در امریکا میگویند، مصرفکننده خدمات بهداشت و روان. در بقیه کشورهای انگلیسی زبان از واژه مصرف کننده استفاده میکنند. او بهترین واژه را اما نجات یافتهها میداند چون معتقد است این افراد توانستهاند از سیستم کنترلگر و سرکوبگر روانپزشکی جان سالم به در ببرند. سیستم سرکوبگری که او از آن نام میبرد در واقع سیستم درمان اختلالات اعصاب و روان در بسیاری از کشورهای اروپایی است که او و گروهش درباره آنها تحقیقات مدونی انجام دادهاند.لیز درباره تاریخچه مطالعات جنون شناسی هم برایم میگوید، اینکه در دهه ۶۰ و با شروع جنبش حقوق مدنی که برای بهبود زندگی سیاه پوستها و زنان در انگلستان و امریکا تلاش میکرد و آنها هم بخشی از این جنبشها شدند.
آنها هم بهعنوان دفاع از حقوق افرادی که درگیر استفاده از سیستم بهداشت روان بودند وارد عمل شدند. افرادی که برخیشان تحت عنوان درمان اجباری در بیمارستانهای روان زندانی بودند. در دهه ۷۰ یکی از همکاران آنها کتابی نوشت که چطور بیماران سابق یا آن طور که او میگوید نجات یافتهها میتوانند به دیگران کمک کنند تا از کنترل بیش از حد روانپزشکان، سالم عبور کنند؛ کتابی که با استقبال خوبی رو به رو شد. او تأکید میکند: «جنبش ما در عین حال یک جنبش ضد روانپزشکی هم بود که به وسیله تعدادی از روانپزشک ها آغاز شد. تعدادی از روانپزشکان منتقد سیستم، وارد جمع ما شدند و تصمیم گرفتند از درون، آن را متحول کنند. درواقع آنها شاخه روانپزشکی اجتماعی را بنیان نهادند؛ شاخهای که علت ناراحتیها، مشکلات و اختلالهای افراد را صرفاً پزشکی و بیولوژیک نمیبیند و معتقد است فرد حالش بد میشود، چون اتفاقات بد برای فرد در جامعه رخ داده و باید دلایل این رفتارها را در جامعه جستوجو کرد و نه صرفاً در ذهن افراد.»آنچه لیز و گروهش آن را به چالش میکشند، همان چیزی است که در جامعهشناسی پزشکی در ایران هم به آن پرداخته شده و میشود. اینکه نباید صرفاً همه بیماریها بویژه اختلالهای اعصاب و روان را بیولوژیک دید و برایش فوری دارو تجویز کرد. همان اتفاقی که در سیستم اعصاب و روان کشور ما هم زیاد رخ میدهد .
لیز در این باره هم توضیح میدهد: «ما باور نداریم مشکلی از اساس، زیستی یا بیولوژیک است. حتماً خانواده و شرایط اجتماعی افراد در بروز این اختلالها نقش دارد. اگر فرد در دوران بچگیاش تروما یا آسیب را تحمل کند، احتمال اینکه در بزرگسالی در پروسه درمان روانپزشکی قرار بگیرد بیشتر است، اما رویکرد پزشکی این است که فقط به فرد دارو میدهند، به جای اینکه کسی بنشیند و با او حرف بزند وعلت تروما را دربیاورد و به تاریخچه این اتفاق برسد.در این رویکرد روانپزشکان میخواهند با دارو همه چیز را درست کنند. در این پروسه تأثیر صنعت داروسازی را هم میبینیم برای اینکه بتوانند داروهایشان را بفروشند. ما معتقدیم صنعت داروسازی نقش مهمی در آموزش روانپزشکان در دانشگاهها دارد. آنها به جای اینکه بر روان درمانی تأکید کنند و با مریض حرف بزنند و رابطه انسانی با او برقرار کنند و در مسیر درمان همراهش باشند تا بفهمند مشکلش چیست، فقط برایش قرص و دارو تجویز میکنند.»
از لیز میپرسم آیا این بزرگنمایی نیست؟ چون خیلی از روانپزشکان حتی در ایران، در کنار تجویز دارو از رواندرمانی هم استفاده میکنند که لیز در پاسخ میگوید: «در تجربه ما این اتفاق خیلی کم دیده شده، ممکن است بعضی جاها این اتفاق بیفتد اما ما کمتر شاهد آن بودهایم اگر منظور شما آن ۱۰ دقیقه یا یک ربعی است که روانپزشک صرف پرسیدن چند سؤال میکند و براساس پاسخ شما و معیارهایی که از پیش تعیین شدهاند، دارو تجویز میکند، به نظر ما جای نقد جدی دارد.»آن طور که لیز توضیح میدهد روانپزشکان در همه جای دنیا یک کتاب راهنما – DSM- دارند که تشخیصها را بر اساس آن انجام میدهند. یک مجموعه راهنما برای تشخیصهای روانپزشکی که مشخص میکند چه کسی سالم است چه کسی بیمار. او معتقد است این کتاب معیاری شده برای همه تجربههای انسانی و راهی برای برچسب زدن به آدمها. هر چند دیدگاه لیز بارسن و همکارانش قابل نقد است و از سوی روانپزشکان بویژه آنها که به بیولوژیک بودن اختلالهای اعصاب و روان معتقدند حتماً پاسخ دارد، ولی آنچه آنها میگویند هم قابل تأمل است؛ اینکه انسان را نباید مثل ماشین دید و با چند سؤال درحالی که درعلم روانپزشکی هنوز برای تشخیص اختلالات آزمایش ویژهای وجود ندارد، دارو تجویز کرد. همچنین آنها در مطالعاتشان تأکید میکنند هیچ تصمیمی برای مصرفکنندگان از سیستم خدمات روان، نباید بدون حضور آنها گرفته شود و باید همه آنها درهمه تصمیم گیریها مشارکت کنند. کسانی که خودشان یکی از این دردها را تجربه کردهاند، قطعاً بیشتر از هر کس دیگری مشکلات را میفهمند و میتوانند به همنوعانشان کمک کنند.
منبع : روزنامه ایران