مسجدجامعی در گفتوگویی ماهیت و ساختار حکومت و حاکمیت در عربستان و قلمرو مسلمان در اهل سنت را مورد بررسی قرار داده است.
خالد باطرفی، تحلیلگر و ستوننویس سعودی در تازهترین تحلیلش با عنوان”چرا محمد بن سلمان”؟ مینویسد: “همه حق دارند بدانند که چرا محمد انتخاب شد”؟ او در ادامه ضمن اشاره به بازتاب واکنشها به تحولات در ساختار حاکمیت سعودی اینگونه نتیجهگیری میکند که: “ریاض تصمیم دارد مسیر تازهای را در راستای قدرت دادن به جوانان و همچنین توجه بیشتر به حقوق زنان در پیش بگیرد”. اما فارغ از صحت و سقم این ادعا، پرسشی که اساساً به ذهن متبادر میشود اینست که آیا جامعه بدوی سعودی، پتانسیل ادعای این تحلیلگر عرب را دارد؟ دکتر محمد مسجدجامعی، دیپلمات باسابقه، تحلیلگر جهان عرب و سفیر پیشین کشورمان در مراکش در گفتگویی با موضوع بررسی ویژگیهای سیاسی- اجتماعی رژیمهای مسلمان، در قلمرو اهل سنت میگوید:” حاکمان در این قلمرو، در مقایسه با کشورهای در حال توسعه، سرگذشت متفاوتی دارند. آنها هنگامی که احساس قدرت میکنند توسعهطلب و ماجراجو میشوند.
به گزارش اعتماد نو ، متن این گفت و گو را در ذیل می خوانید:
آیا می توان گفت تغییر و تحولات سیاسی در ریاض به معنای فصل تازه ای در ماهیت حکمرانی این کشور است؟
چندی پیش محمد بن سلمان گفت که هدف نهایی ما ایجاد کشوری «معتدل» و مدرن است. جالب این است که کسی این سخن را میگوید که خود و گروهش در افراطی کردن سیاست داخلی و خارجی عربستان بیشترین سهم را داشتهاند. گویی آنها نمیدانند چه میخواهند و اگر میدانند نمیدانند مقدمات و لوازم نیل به آن اهداف چیست و تصور میکنند که با هر راه و روشی قادر خواهند بود به اهداف از پیش تعیین شده دست یابند.
پس عربستان «معتدل» غیرممکن است؟
در اینجا سخن در این است که با توجه به ویژگیهای درونی جامعه عربستان، نظام موجود و ایدئولوژی حاکم بر آن، آیا «معتدل» شدن این کشور ممکن است؟ این مسئله را با اختصار کامل از سه زاویه بررسی خواهیم کرد. الف) ایدئولوژی وهابی، ب) نظام اجتماعی، ج) ساختار شخصیتی و روانشناسی فردی. قبل از ورود به بحث به عنوان مقدمه به نکتهای اشاره میشود.
رژیمهای مسلمان، در قلمرو اهل سنت، در مقایسه با رژیمهای کشورهای در حال توسعه، سرگذشت متفاوتی دارند. یکی از مهمترینش این است که آنها هنگامی که احساس قدرت میکنند توسعهطلب و ماجراجو میشوند. از ناصر و قذافی و صدام گرفته تا سلمان و اردوغان و حتی کشورهای کوچکی چون امارات و قطر و کویت قبل از اشغال عراق. این عمدتاً به دلیل تلقی خاص آنها است نسبت به تاریخشان که آن را به گونهای اغراقآمیز مثبت و شکوهمند میبینند و به تجدید آن وسوسه میشوند و بدان لحاظ که این اندیشه ریشهای اعتقادی و مردمی دارد برای کسب محبوبیت و موقعیّت بدان میدمند و خود را در استخدام تحقق آن ایدهها درمیآورند.
مشکل میتوان این نکته و این احساس را برای جامعه ما توضیح داد، چرا که اصولاً ما دریافتی انتقادی و عموماً سلبی نسبت به تاریخ گذشته داریم. خواه به تاریخ صدر اسلام بازگردد و خواه به تاریخ کشورمان، چه قبل و چه بعد از اسلام. در اینجا شخصیتهای تاریخی در نهایت براساس رفتار عدالتگرایانهشان قضاوت میشوند و نه افتخارات و شکوهی که آفریدهاند. امّا در قلمرو اهل سنت عموماً داستان به عکس است. کتابی همچون «آری این چنین بود برادر» روایت و بلکه شکوائیهای است که تنها در محیط فرهنگی خاص ایران، قابل درک است.
این مسئله در مورد ایران و حس ناسیونالیستی ایرانیان چگونه است؟
درست به همین علت است که نقش تاریخ در ساماندهی به ناسیونالسم ایرانی به مراتب کمتر و ضعیفتر از کشورهای منطقه ما در ایجاد ناسیونالیسمهای ملی است. در عموم کشورهای یاد شده مهمترین عامل تاریخ گذشته است که در بسیاری از موارد به گونهای جعلی ساخته و یا به گونهای اغراقآمیز پرداخته میشود، امّا چون مورد نیاز جامعه و نظام حاکم است، تلقی به قبول میشود. چنین جریانی به هنگام احساس قدرت کردن زمینه را برای توسعهطلبی، در ابعاد مختلف اعم از سیاسی و فرهنگی و احیاناً نظامی و امنیّتی، فراهم میآورد. عربستان موجود در چنین وضعیتی قرار دارد و نظام حاکم چندان آگاه نیست که چه میکند و به کدامین سوی میرود و هزینه انتخابش چیست؟ اسلحه انباشت شده و ابزارهای رسانهای و دینی و مالی در آنان احساس نیرومند بودن ایجاد کرده و زیادهخواهی کنونی از نتایج آن است.
الف: وهابیت «شیشه عمر» سعودی است. این خاندان با وهابیت به صحنه آمد و با این ایدئولوژی کشور عربستان را پدید آورد و مدیریت کرد. مضافاً که این ایدئولوژی در انطباق کامل با ویژگیهای روحی و اخلاقی و رفتاری مردمان نجد است که ستون فقرات قدرت سخت و نرم نظام حاکم هستند.
عبدالعزیز با کمک این ایدئولوژی نجد را گرفت و کشور عربستان را برای نخستین بار در مرزهای موجود بنیان نهاد. با کمک همین ایدئولوژی بود که مخالفان سرسخت خود – اخوان وهابی – را در اواخر دهه بیست از میان برداشت و فرزندانش در مقاطع مختلف تاریخی با کمک آن بود که خود را حفظ کردند. حاکمان کنونی حتی اگر بخواهند نمیتوانند آن را نادیده انگارند.
این ایدئولوژی در جامعه چقدر قوی است؟
مسئله صرف یک عقیده نیست، این ایدئولوژی مدافعان از جان گذشته و نهادها و تشکیلات عریض و طویل خویش را دارد و به عکس آنچه عموماً انگاشته میشود بیش از آنکه صرفاً در خدمت حکومت باشد، متّحد او است. به مثابه متّحد به او کمک میکند و نه به مثابه خدمتکار، لذا حکومت نمیتواند علیرغم افکار و منویّات او عمل کند و به پیش رود. در گذشته آنها بارها کوشیدند چنین کنند و در نهایت شکست خوردند و تسلیم شدند. از دوران فیصل در اواسط دهه شصت گرفته تا تعدیلاتی که فهد در اوائل دهه هشتاد مایل به انجامش بود و تا آنچه عبدالله در اوائل دهه نود خواستارش بود. فیصل علیرغم شخصیت برجسته و کاریزماتیکاش در نهایت جان بر سر این راه گذاشت و توسط کسی که برادرش به هنگام اعتراضات اواسط دهه شصت توسط پلیس کشته شد، ترور گردید. آن اعتراضها به دلیل راهاندازی اولین کانال تلویزیونی سعودی بود که وهابیان متدین با آن مخالف بودند.
پس صداهای منادی تعدیل در این کشور عملاً محلی از اعراب ندارد.
پیوسته مدافعان تغییر و تعدیل در این کشور میگویند زمان و مسائل و نیازهایش دگرگون شده، امّا مسئله این است که طرفداران وهابیت هم متناسب با شرائط دگرگون شدهاند و آنها در مجموع اگر نه در موضعی قویتر، که در همان موضع قبلی خود قرار دارند. خصوصاً در حال حاضر که تمامی منطقه از گرایشهای افراطی اشباع شده و لذا قدرت تأثیرگذاریشان بیش از گذشته است.
نکته مهمتر آنکه وهابیت در عربستان صرفاً از مجرای نهادهای رسمی متجلّی نمیشود و عمل نمیکند خاصه در مواقع حساس و بحرانی این توده ملتزم بدان و خاصه جوانانش است که به صحنه میآیند و اعتراض میکند و حتی عالمان و مفتیانش را به انفعال میکشاند و عملاً به تبعیت از خود وامیدارد. لذا چنین نیست که موافقت عالمان رسمی برای پذیرش درخواستهای نظام حاکم کفایت کند. اولاً اینان به دلائل یاد شده عموماً چنین نمیکنند و ثانیاً اگر هم چنین کنند چندان کارساز نیست. چرا که این اقدام مانع از اعتراض ملتزمان به وهابیت نیست.
مضافاً که شرائط به گونهای است که هم اکنون قدرت مؤثّر در منطقه ما عملاً در دست گرایشهای محافظهکار و راستگرای دینی است. حتی در اسرائیل هم چنین است. ثبات دولت نتانیاهو علیرغم تخلفات اداری و مالی متعدّد خود و همسرش در مقایسه با دولتهای گذشته، عمدتاً به دلیل حمایت احزاب راستگرای دینی از او است. ضمن آنکه اسحاق رابین توسط یک راستگرای یهودی، ایگال امیر، کشته شد، چرا که سیاست و روش او را نمیپسندید. در چنین شرائطی قدرت بدستان عربستان اصولاً نمیتوانند علیرغم میل و اراده راستگرایان مذهبی به پیش روند. حتی بخشی از سیاست ضد ایرانی آنان جهت کسب محبوبیت در بین همین راستگرایانی است که از عمق جان و عقیده بر ضد ما و اعتقادات ما هستند.
ب: ساختار اجتماعی در عربستان و بلکه عموم شیخنشینها قبیلهای و عشیرهای است و مهم این است که این ساختار در طی دوران معاصر و خاصه سالیان اخیر تقویت شده است. یعنی افراد متعلق به قبائل مختلف در حال حاضر احساس تعلق خاطر بیشتری به قبیله خود میکنند و به حفظ آن و حفظ انسجام و موقعیت و احترام و کرامت آن حساسیت بیشتری نشان میدهند و به همین نسبت تأثیرگذاری به مراتب بیشتری نسبت به گذشته دارند. برای نمونه پس از بحرانی شدن رابطه با قطر، محمد بن سلمان شخصاً بزرگان قبیله آل مرة را به حضور پذیرفت، چرا که این قبیله تا قطر امتداد دارد و هدف او جلب نظر مثبت آنان در منازعه با قطر بود.
البته صرف این ساختار عاملی منفی نیست. اینان قرنها است که با این واقعیت زیستهاند و اتفاقاً این ساختار در انتقال کمهزینه آنان به دوران جدید که عملاً پس از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد، نقش بسیار موثر و سازندهای داشت. مسئله این است که این ساختار در حال حاضر در تعارض با آن نوع اعتدالگرایی و بهروزرسانیای است که سعودیان در پیش گرفتهاند.
آنچه را آنان خواهان هستند در پرتو تأسیس نظام حکومتی مدرن قابل حصول است که اصلیترین شاخصه آن انتخابات، پارلمان و مسئله تفکیک قوا است. بدون این حداقل ایجاد حکومتی مدرن ناممکن است. مهمتر آنکه زنده و فعال بودن ساختار قبیلهای موجب میشود که روح و اخلاق قبیلهای زنده باشد و بلکه تقویت شود و این در تعارض با اعتدالی است که آنان در پی آن هستند.
پس اصولاً ساختار اجتماعی، فردی و ماهیتی حاکم بر جامعه امکان هر گونه تعدیل را غیرممکن می سازد؟
موضوع ساختار شخصیتی و روانشناسی فردی در این بحث تعیینکنندهترین عامل باشد. اینکه اعضای خاندان سلطنتی و خصوصاً قدرتبدستان کنونی چه نوع اخلاق، رفتار و افکاری دارند و چگونه بدانها رسیدهاند، خود مسئله قابل تأملی است. آنچه در این میان اهمیت دارد به تصمیمات سیاسی آنان بازمیگردد که عمیقاً خارج از چارچوب محاسبات سیاسی و منافع و مصالح ملی و متأثر از روانشناسی خاص آنها است.
تصمیمات سیاسی آنان عموماً لحظهای، احساسی و ناشی از غروری است که ریشه در فرهنگ قبیلهای دارد و صرفاً به دنبال به کرسی نشاندن خواسته خویش است بدون آنکه بیندیشد که آیا در نهایت داستان به نفع او است و یا به زیانش. و لذا هیچ امکانی برای مشاوره و گفتگو باقی نمیگذارد، غافل از اینکه نیل به هدف حداقل در دوران پرتلاطم و پر شر و شور ما، جریانی تدریجی است و نه دفعی. شما با گفتگو به این جریان وارد میشوید و برای نیل به منفعت بیشتر به گونهای مداوم خود را با شرائط جدیدی که در پی مذاکره حاصل میآید، تطبیق میدهید. به عنوان مثال هم اکنون دو سال و نیم است که از جنگ بیسرانجام، غیرانسانی و به واقع ابلهانه یمن میگذرد. جنگی که پایانش معلوم نیست و هزینه گزافی را هم به سعودیها و هم به یمنیها تحمیل کرد. مطمئناً اگر قبل از آغاز جنگ و حتی در مراحل اولیه آن اصل را بر مذاکره با طرفهای مختلف یمنی میگذاشتند، به مراتب به نتایج مثبتتری میرسیدند. مشکل در این است که آنان قدرت را به معنای «تحکّم یکجانبه» میفهمند، آنچنانکه در عرف قبائل عرب وجود داشت.
نمونه دیگر به داستان «سدّ النهضة» بازمیگردد. این سدّ در حال حاضر در اتیوپی در دست ساختمان است که به واقع تهدید بزرگی برای آینده مصر است. مرگ و زندگی مصر وابسته به نیل است و این سدّ بر چنین رودی زده خواهد شد. اختلافی بالنسبه کوچک بین سعودیان و سیسی که پیوسته از وی دفاع میکردند موجب شد که وزیر کشاورزی سعودی به اتیوپی رود و از این سدّ بازدید کند و بگوید که برای اجرای آن بدانها کمک خواهد کرد. این اقدام آنچنان غیر منتظره بود که موجب تعجب مقامات اتیوپیایی گردید. آنها درنمییابند که این اقدام علیه یک کشور است و نه علیه یک نظام و یا یک شخص. آن هم کشوری که مدتها است که مرکز طبیعی جهان عرب بوده و کموبیش هنوز هم هست و بارها عبدالعزیز و فرزندانش آن را بازگفتهاند. بالاخره خصومت ورزیدن را حدّی است و اگر از حدّ بگذرد پیآمدهایش طرف اقدام کننده را هم خواهد گرفت.
نمونه دیگر به رابطه با مراکش پس از بحران قطر بازمیگردد. مراکش دوست صمیمی و متّحد سنتی عربستان و شیخنشینها است. پس از آغاز انقلابهای عربی حتی ملک عبدالله گفت اردن و مراکش به عنوان دو کشور پادشاهی به شورای همکاری ملحق شوند. ضمناً این کشور در ائتلاف عربی بر ضد یمن شرکت داشت.
چند روز پس از تحریم قطر، مراکش یک هواپیما مشتمل بر مواد غذایی به قطر فرستاد و طی بیانیهای گفت که این صرفاً کمکی انسانی و اسلامی و در ماه مبارک رمضان است. بیانیهای که بسیار دقیق و فنی تنظیم شده بود. هدف این بود که از عصبانیت سعودیها جلوگیری کند. بلافاصله پس از ارسال این محموله هم تلویزیون عربستان و هم امارات نقشه مراکش را بدون ضمیمه منطقه مورد مناقشه «صحرا» نشان میدهند. مهمتر آنکه در نقشه ارائه شده «صحرای غربی» به جای «صحرای مغربی» آمده بود، حال آنکه موضع دائمی آنها پیوسته دفاع از مغربی بودن صحرا بود و این دو به خوبی میدانند که حساسترین مسئله سیاست خارجی مراکشیها مسئله صحرا است. گویا درک نمیکنند که در عالم سیاست میباید بین کنش و واکنش رابطهای معقول و قابل قبول وجود داشته باشد، در غیر این صورت نتیجه معکوس خواهد شد.
رویکرد آنها نسبت به ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
از این نمونهها فراوان میتوان به دست داد. مناسب است مورد دیگری که به خود ما مربوط میشود نیز ذکر شود. پس از آنکه رابطه ملک عبدالله و ایران تیره شد، او از آمریکاییها خواست که به تعبیر خودش «سر افعی را بزنند» که منظورش ایران بود. حال آنکه در یک محاسبه اولیه وجود ایرانِ ناسازگار عملاً به نفع آنها است. چرا که موجب میشود اولاً رژیمهایی چون سعودی تحمّل شوند و ثانیاً مورد حمایتهای مختلف قرار گیرند. آنها درنمییابند که در خلأ وجود ایران، آنان و با توجه به ویژگیهایشان، تحمل نخواهند شد. گویا از تنفّر قلبی فرنگیان مطلع نیستند.
یکی از مهمترین عوامل عدم پیگیری تغییر رژیم در کشورهای جنوبی، در دهههای اخیر به دلیل وجود ایرانِ از دیدگاه آمریکائیها ناسازگار بود. تصور میکنند مطالبی که از سر مجامله و تعارف توسط غربیان بیان میشود به دلیل مطلوبیّت ذاتی آنها است. این توهّم را قذافی هم داشت و پس از آغاز ناآرامیها در کشورش پیوسته میگفت متحدان غربی ما کجا هستند؟! او تصور میکرد که آنان وی را همچون یک متحد واقعی پذیرفتهاند و پیمان امنیتی مشترک بین او و برلوسکونی به معنای دفاع واقعی ایتالیاییها از او و رژیم او است.
حال آنکه این نوعی مجامله کاسبکارانه بود و نوعی فانتزی ایتالیایی بود. مکرر از اساتید علوم سیاسی متخصص در مسائل خاورمیانه و نیز از دیپلماتهایی که در این منطقه خدمت کردهاند، نامفهوم بودن سیاستگذاری همسایگان جنوبی را شنیده ام. – برخی از اینان هماکنون سفرای کشورشان در تهران هستند – بعضاً از آنان به دلیل سخاوت و میهمان دوستی ستایش میکنند امّا هماینان از منطق رفتاری غیر قابل درک آنان گلایه میکنند.
جهت جلوگیری از هر نوع سوء برداشت دیپلماتیک به نمونهای متفاوت اشارت میرود. چندی پیش رئیس شرکت «فاتا»، که از زیر شاخههای کمپانی عظیم «دانیلی» است به همراه معاونش به ایران آمد. دانیلی در نیم قرن اخیر پروژههای بزرگی را در ایران اجرا کرده است که از جمله آنها مجموعه مس سرچشمه است. به دلیل سابقه آشنایی با وی و معاونش، با آنها ملاقاتی داشتم. صحبت از فعالیتهای شرکت در خاورمیانه و از جمله سعودی بود. او گفت ما در ایران با مهندسان و کارشناسان به راحتی صحبت و بحث میکنیم، هم در مسائل فنی و هم در مسائل اقتصادی و حتی در مسائل محیطزیستی و بعضاً بحثها طولانی و بسیار تخصصی میشود و مشکلی نیست. اما در سعودی امکان ندارد چنین شود. اولاً چندان حاضر به گفتگو نیستند و ثانیاً اگر احساس کنند که شما در پی تخطئه نظرات آنها هستید همه مسائل صفر میشود. باید با احتیاط و با رعایت تمامی نزاکتها صحبت کرد والّا نمیتوانید در هیچ موردی به توافق برسید. اصل نزاکت شما است و نه چندان صحت طرحهایتان. خوب و یا بد چنین ذهنیت و فرهنگی وجود دارد و بلکه حاکمیت دارد و در سیاست هم داستان به همین گونه است.
با توجه به مطالبی که فرمودید، وضعیت و آینده بحران قطر را چگونه ارزیابی می کنید؟
تحریم قطر و شروط سیزدهگانه پیشنهادی با توجه به همین نکات قابل درک است. متأسفانه چنین رویکردی نسبت به سیاست و اتخاذ مواضع، در حال حاضر به مراتب بیش از گذشته شده است که در تعارض کامل است با منطق دیپلماسی. ملاک را «دوستی و دشمنی» شخصی میداند و بر همین اساس عمل میکند. این جریان ادامه خواهد یافت و ما مجبوریم منطق فکری رفتاری آنان را از درون بشناسیم و حداقل در مقطع فعلی به بحثهای انتزاعی همچون دیپلماسی سعودی و ژئوپلیتیک سعودی که عملاً نقش اندکی در شکل دادن به تحولات کنونی دارد، نپردازیم. در فرصتی دیگر به اینکه چه باید کرد و با چه روشهایی موقعیت را شناخت و تحلیل کرد، خواهیم پرداخت. ضمن آنکه حتی کشورهای توسعه یافتهای که سوابقی دیرینه با سعودیان دارند اعتراف میکنند که چندان قادر به شناختن آنها و پیشبینی عمل و عکسالعملهایشان نیستند.
منبع:خبرآنلاین