به گزارش ایسنا، روزنامه «جوان» در ادامه نوشت: این داستان سرگذشت سرهنگ خلبان شهید سیدعلیرضا فغانی زرینی است. او که در دوران دفاع مقدس به خاطر سن و سال پائینش نتوانسته بود در جبهه حضور پیدا کند، در سالهای پس از جنگ همواره آماده رزم بود و در موقعیتهای مختلف شایستگیهای خودش را نشان داد.
آرزوی خلبانی
در دوران دفاع مقدس سنش خیلی کم بود و نمیتوانست در جبهه حاضر شود. علیرضا متولد ۱۳۵۳ بود و با وجود کم سن و سال بودنش، اخبار جبهه را دنبال میکرد. آرزو میکرد بتواند در جبهه حضور پیدا کند و به پدر و مادرش میگفت اگر به جبهه بروم، حداقل این توانایی را دارم که یک لیوان آب به دست رزمندگان بدهم، بگذارید بروم. وقتی هواپیماهای رژیم بعث به نقاط مختلف کشور حملهور میشدند، سیدعلیرضا با خشم میگفت: «بزرگ که شدم خلبان جنگنده هوایی میشوم، روی سر صدام ویراژ میدهم و نمیگذارم دیگر به کشورمان حمله کند.»
پس از گذراندن مقطع دبیرستان در کنکور سراسری شرکت کرد و در دانشگاه نیروی هوایی تهران که بعدها به نام شهید ستاری تغییر نام پیدا کرد، مشغول تحصیل شد. آن زمان شهید ستاری هم استادش بود. پدر و مادرش خوشحال شدند که پسرشان در شرف رسیدن به خلبانی، همان آرزوی دیرینهاش است.
گاهی اطرافیان به پدر و مادر علیرضا میگفتند چرا اجازه دادید پسرتان وارد کار نظامی شود و اگر خدای ناکرده دوباره جنگ بشود، معلوم نیست چه اتفاقی برای سیدعلی بیفتد. مادر در مقابل حرف آنها میگفت: «من یکدانه پسرم را حاضرم در راه خدا فدا کنم.»
مهارت در پرواز
در دوران دانشجویی جزو افراد نخبه دانشگاه بود. پس از فارغالتحصیلی برای ادامه خدمت به پایگاه شکاری شهید بابایی اصفهان منتقل شد و چند سال در آنجا ماند و بعد به پایگاه شکاری شهید دوران شیراز رفت. شهید فغانی زرینی بارها در طول خدمتش به دلیل اینکه جنگندههایی را که دچار نقص فنی شده بودند، توانست به سلامت بنشاند، مورد تشویق و اعطای لوح تقدیر قرار گرفت. دورههای آموزشیاش را در کشورهای مختلفی گذراند و به چند زبان زنده دنیا مثل فرانسوی، روسی و انگلیسی مسلط بود.
پس از سالها خدمت، شهید فغانیزرینی در ۲۱ فروردین ۱۳۹۰، چند روز مانده بود به روز ارتش جمهوری اسلامی ایران خلبانان میخواستند برای مانور روز ارتش به تهران بیایند، برای همین در حال تمرین بودند. صبح روز بیست و یکم، سیدعلی به عنوان «استادخلبان» و بازرگانفر به عنوان «کمک خلبان» با هواپیمای آموزشی پریدند، تا بر سر آبهای نیلگون خلیج فارس رفتند و در حال برگشت بودند که هواپیما دچار نقص فنی شد. سیدعلی با مهارت بالا، هواپیما را تا نزدیکیهای شیراز کشاند.
نجات یک روستا
هواپیما دیگر در حال سقوط بود و کار از کار گذشته بود و وقت آن رسیده بود که سیدعلی اجکت* کند، ولی به دلیل اینکه هواپیما بر سر خانههای روستای نظرآباد در منطقه سروستان شیراز رسیده بود، این کار نکرد. اهالی نظرآباد میگفتند: «به قدری هواپیما، نزدیک به زمین شده بود که ما در حال فرار از خانههایمان بودیم، ولی در یک لحظه سر هواپیما به سمت آسمان و به سوی کوههای اطراف روستا رفت، سقوط کرد و منفجر شد.»
چوپانان روستا میگفتند: «پیکر پاک سیدعلی، پس از سقوط هواپیما، بیش از ۲۵۰ متر بر زمین کشیده و تکه تکه شد.» بازرگانفر، کمک خلبان سیدعلی هم نجات پیدا کرد و به درجه والای جانبازی نائل شد.
وقتی خبر شهادت سیدعلی را به مادرش دادند، هنگام اذان ظهر بود. مادر پس از شنیدن خبر شهادت فرزندش اینچنین گفت: «گریه نمیکنم. آن روزی که خدا سیدعلی را به من داد، خدای خوبی بود، حالا که او را از من گرفته، ناراحت شوم؟!» رفت و به اقامه نماز ایستاد.
* پرتاب صندلی به بیرون برای نجات خلبان
انتهای پیام