به گزارش ایسنا، رضایی و رضوی این روزها اعتماد نو به نقل از برنامه «کتاب شب» رادیو را با همکاری جمعی دیگر از اهالی صدا روی آنتن می فرستند و این اعتماد نو به نقل از برنامه قدیمی سالهاست که با موضوع بازخوانی آثار مشهور ایران و جهان هر هفته روی آنتن رادیو تهران می رود.
نوشته رضایی به شرح زیر است:
«آن عاشق داستان و رمان.
آن راوی «کتاب شب» رادیوی تهران.
آن مرد با حال.
آن رها شده از قیل و قال.
آن داغ برادر دیده.
آن با حسین منزوی پریده و
از غم روزگار رهیده.
آن مماشات کن با آدم های (حتی) عوضی،
اوستاد بهروز رضوی،
از مشایخ صدا بود و صاحب ردا بود.
تاریخ ادبیات ایران را در «هزاره ادب» روایت می کرد و رادیوی فرهنگ را ستونی بود.
نقل است که همه وادی ها را
درنوردیده بود و همه فن حریف بود.
هم نویسنده بود، هم شاعر،
هم خواننده، هم نوازنده،
هم بازیگر، هم مجری،
هم گوینده. (ماشاالله)
و از این رو بود که زبانزد طایفه صدا بود.
متن را، بی درنگ بر دستان خود می گرفت و در حال، می خواند.
و کم روی می داد که تپق بزند و غلط بخواند.
و این از سواد وی بود.
در همین باب، روایت کنند که وقتی، در حجره ای که درس می فرمود،
مریدی انگشت اجازت بالا بگرفت و پرسید: چه کنم که دیده شوم اوستاد؟
فرمود: خود را حذف کن تا دیده شوی!
پرسید: این چگونه باشد؟
فرمود: سواد بیاموز!!!
این سخن بر آن مرید چندان گران آمد که فی الفور روی از اوستاد بتافت و سوی کار خود برفت، از آن روی که معنی فرمایش وی ندانست و می انگاشت که سواد، از مادر با او زاده شده و نیازی نیست که مکرر بیاموزد.
و این از غرور وی بود.
اوستاد ما خود با آن که از سنین کودکی به مکتب می رفت و سواد وی از آنجا بود، هنوز می فرمود که: نمی دانم!!! و به همین سبب بود که غالب اوقات، لب فرو می بست و سخنی نمی فرمود.
ولی گاه که از دهان مبارک کلامی خارج می کرد، باعث انبساط خاطر یاران می گشت، از آن رو که طبعی به شیوه رندان داشت.
گویند اگر یاران را مکدر می دیدی، ملاحظه می فرمودی و استمالتی می نمودی.
خود نیز غالب اوقات، نوازش می دیدی و محظوظ می گردیدی.
چنان که روایت کنند از یکی جمله یاران وی میرزا رضای خضرایی (زیده عزه) که هر گاه پیش وی آمدی، اگر در کار بغل کردن و فشردن وی نمی شدی، روزش شام نمی گشتی و خاطر را آسوده نمی یافتی. حتی در دوران کورونا که این عمل ذمیمه را منع قانونی و جریمه ای سنگین بود.
و این از صعوبت درمان آن ویروس منحوس بود که اوستاد ما آن را به هیچ می انگاشت (عجبا!!!!!)
نقل است وی که خود از اکابر و اعاظم طنز بود، گاه با مطایبت برخی یاران، از جمله همین خواجه صدا، رضا، چنان همراهی می فرمود که در حال، گونه های نرمش سرخ می گشت و
گمان یاران بر بالا رفتن فشار خون وی می رفت. ولی اوستاد از آنجا که سری نترس داشت، هیچ از این بلایا واهمه نداشت و حتی در دوران پیک کورونا از تعطیلی کار امتناع می فرمود و رجحان وی آن بود که هر دعوتی را اجابت کند.
و این از عشق وی به کار بود.
نقل است که به هر کس وی را از مراودات زیاد منع می کرد، می فرمود: کورونا عددی نیست که من او را بگیرم. و متعاقب این فرمایش، یاران را، از جمله آن لولی وش صحراگرد را، (دیده شده که) بر آستانه ی عمارت صدا، چنان در بغل می پذیرفت و دلیری به حد اعلامی رساند که یاران را انگشت حیرت بر دهان می ماند. (وافریادا از این همه شجاعت که در وی بود! )
گویند از دیگر خصلت های تهورناکی اوستاد، یکی هم، جواب های دندان شکن بود.
در این باب نقل است که وقتی، یکی از اصحاب صدرنشین رادیو، نامش اسفندیار، وی را گفت: بس است دیگر رضوی. این همه کتاب که در کتاب شب خواندی، خسته نگشتی؟ تعطیلش کنید!
و اوستاد ما، بنا به آن خصلت، جواب های دندان شکن که وی را بود، فی الفور به اسفندیار فرمود: شما هم بس است دیگر نماز خواندن! خسته نگشته اید؟ تعطیلش کنید!
یکی از مستمعان که آنجا بود نقل کند: چون این سخن بر زبان اوستاد برفت، چنان سنگین بر گوش اسفندیار بنشست که وی را اثری عمیق بر جای بگذاشت و در حال، غوغایی به پا شد.
دیگر روز که اسفندیار به زنجیر اوفتاد و سالها از آن واقعه ی ماضیه سپری گشته بود، یکی دیگر از صدرنشینان رادیو، دوکتور علیرضای حبیبی (اعلی الله مقامه) که آداب استمالت بزرگان می دانستی و خیرخواه اهل ادب بودی، وی را گفت: جانا بهروز! آیا طبع تو به دوکتور شدن مایل است؟ فرمود: نی، نی، من به همین که هستم راضی ام.
آن حبیب گفت: چه بخواهی، چه نخواهی، وزارت فخیمه ارشاد، خود، پی جوی این قضیه است.
اوستاد، سر تکان داد و فرمود: اگر خودش بیاید فبهالمراد، اگر نیاید، سر خم می سلامت! و این شد که تصدیق درجه یک هنر، جهت اوستاد ما صادر شد و به سوی وی آمد.
از حادثات تلویزیونی اوستاد نیز نقل است که وقتی، در یک دورهمی، آن دایم المجری، شیخنا مهران مدیری (که خدایش به راه راست هدایت کناد) وی را پرسید: آیا عاشق شده ای؟
فرمود: بلی. گفت: با همین صدات به معشوق چه گفتی؟ فرمود: آن روزگاری که ما عاشق بودیم، خود عشق آنقدر جذابیت داشت که صدای جذاب لازم نداشت.
مهران را از این جواب، بقدری خوش آمد که لب فرو ببست و آن جادوگر که جمله مردمان را بر سر کار می گذاشت، خود بر سر کار شد.
و باز نقل است که خواجه محمد قربانی دامغانی، جد اندر جد اهالی صدا و به قول شیخنا محمد صالح علا، مرد نیلوفری رادیو (روحی له الفداء)، هر گاه اوستاد را می دید که «نخ سرطان زا» به لب دارد، بانگ برمی آورد که: ای بهروز! چرا به فکر سلامت خود نیستی؟
و اوستاد به طعنه، لب می گشود و می فرمود: داش ممد، ول کن ما را، بگذار حالمان را بکنیم!!
و این شد که آن مرد نیلوفری، لب فرو می بست و زار می زد که: آخرش می بینیم!! و آخرش هم رخنه ای در سلامت اوستاد ندید، از آن رو که وی را خدای تعالی نگهدار بود.
سالها زیسته بود و از هر کتابی که می خواند، قدری می آموخت و همه وقت، خوش بود و آن به قول سهراب «شاخه های نور» نیز، هیچ آسیبی به وی نرساندند(جهت خوانش کتاب در کتاب شب و تاریخ ادبیات ایران در هزاره ادب پارسی).
که صاحب این قلم گوید: این خوانده ها، آیندگان را بهره ای عظیم است و گنجی است که از رادیو و از وی و یارانش در این اعتماد نو به نقل از برنامه ها به یادگار خواهد ماند.
خدای تعالی وی را بر سر این کار، نگاه بدارد که اولویت وی در کار صدا، همین است و باقی کارهای دیگر، در پس این کار!
خدایش در اعلی علیین جای دهاد که دمادم در کار صدا شیفته و عاشق بود و همچنان هست و خواهد بود.
آمین یا رب العالمین.
محمدباقر رضایی.
کاتب کتاب شب.
تمّت.»
انتهای پیام