«ناصرالدین شاه قاجار»، چهارمین پادشاه سلسلۀ «قاجاریه» و متوفای سال ۱۳۱۳ قمری بود که حدود پنجاه سال بر ایران، سلطنت و حکمرانی نمود.
او به نویسندگی و شاعری علاقهمند و به این فنون مسلط بود و از سویی عادت خوبی داشت که وقایع و اتفاقات مهم و غیر مهم مسافرتهای مختلف خود را به رشتۀ تحریر در میآورد. از جملۀ این سفرنامهها که به قلم شخص شاه نگاشته شده، کتابِ «روزنامۀ سفر مازندران» است که شرح سفر وی به آن خطه در سال ۱۲۹۲ هجری قمری بوده که به تاریخ امروز، مدت۱۵۲ سال، از هنگام آن مسافرت سپری شده است.
ناصرالدین شاه در دو جای این سفرنامه، از چوبِ عجیبِ درختی در جنگلهای مازندران یاد نموده که محل اصلی بحث ما در این گفتار میباشد. او در این رابطه نوشته است:
«جمعه، بیست و یکم [ماه رمضان سال ۱۲۹۲ قمری] در «صَلاح الدین کُلا»، اُتراق (اقامت و توقف موقت) شد. شب، هیزمی (چوبِ خُشکی) که از «جنگل»، به جهت سوزانیدن، بُریده، آورده بودند؛ مغز (داخل) یکی از آن کُندهها (چوبها)، مِثل روشنایی «مهتاب»، روشن بود (نور میداد). «غلامعلی خان» ابتدائاً [این کُندهها را] دیده، به «امینالسلطنه» (محمدعلی خان امینالسلطنه و متوفای ۱۳۴۳ قمری، پیشخدمت خاصه و بعدها رییس صندوقخانۀ سلطنتی) نموده بود (نشان داده بود). بعد به توسط «امینالسلطان» (وزیر داخلۀ دربار و متوفای ۱۳۰۰قمری) به حضور آوردند. پوست این چوب را که میکَنند؛ در تاریکی، مِثل مهتاب روشن است. به طوری که یک کُنده از آن درخت را در «آلاچیق» (خیمه، چادر) گذاشته، چراغها را که برداشتند؛ فقط به روشنی (نور) آن چوب، میشد خواند و نوشت؛ بلکه [شدت] روشنایی آن به طوری بود که در وقت خوابیدن، چشم را میزد (اذیت میکرد)؛ لابُد (ناگزیر) این چوب را از آلاچیق بیرون بردند [ تا بتوان در اثر نبود نور آن خوابید] و این چوب را وقتی ریز ریز کرده، به زمین میریزند؛ تمام زمین، نورانی میشود و از اهل ولایت (مناطق آنجا)، هیچکس، این درخت را به این خاصیت (ویژگی)، نمیدانست. (نمیشناخت) » [۱]
همچنین ناصرالدین شاه، در صفحات تقریباً انتهایی سفرنامۀ خود، دوباره از این چوبِ عجیبِ نورانی یاد نموده و نوشته است:
«پنج شنبه، یازدهم [شَوّال، یعنی بیست روز بعد]… «ساعِدالدوله» (حبیبالله خان تنکابنی و متوفای ۱۳۲۶ق.، از نظامیان و سرداران معروف عصر ناصری) از آن درختی که ساقۀ آن در تاریکی روشن است و سابق (قبلاً) ذکر شد؛ پیدا کرده، آورد.» [۲]
بحث
۱-آنچه از میزان اعتبار کلام ناصرالدین شاه قاجار در سفرنامههایش، فهمیده و استنباط میشود؛ این است که او در بیان و شرح آنچه در سفر میدیده، به ظاهر مراعات واقعگرایی و ثبت صحیح اتفاقات و پیشامدها را مینموده است؛ حتی مواردی که شاید بیان آنها به نفع او جهت ثبت در «تاریخ» نبوده یا از آنها در بین جمع، خجالتزده و به تعبیر خودش «خفیف» میشده است؛ مثل عدم توانایی در شکار برخی حیوانات که عین واقعیت را مینوشته است. لذا آنچه استنباط میشود این است که او در سفرنامههایش، جانب حق و درستی را رعایت مینموده و از افراط و تفریط در بیان و شرح مطالب آنچه میدیده و میشنیده به طور کلی پرهیز داشته است. پس به نظر ما، مطلبی که در مورد درخت یا به تعبیر بهتر، چوبی که از درون خود قابلیت بازتابشِ نور داشته، موضوعی تخیلی، غُلُو شده یا غیر واقعی از سوی او به نظر نمیرسد.
۲-جنگلی که این درخت یا این چوبِ عجیب در آن دیده شده، در «صَلاحالدین کُلا» بوده و این موضع، اکنون روستایی از توابع شهرستان «نوشهر» در استان «مازندران» است.
۳-چنان که در ابتدا بیان شد؛ سفر ناصرالدین شاه به مازندران، برای ۱۵۲ سال پیش به تاریخ امروز و رؤیت این چوب، مصادف با بیست و هشتمین سال سلطنت وی بوده است. تاریخ حضور او در جنگلهای صلاحالدین کُلا، بر اساس گاهشماری، آخرین روزهای ماه «مهر» در فصل «پاییز» و مطابق با اکتبر سال ۱۸۵۷ میلادی بوده است.
۴-با همۀ دقتی که در برخی نمونههای گزارشی ناصرالدین شاه دیده شده است؛ نوع درخت را در این خبر، ذکر نکرده یا برای او اهمیتی نداشته است.
۵- از استعمال لفظ «هیزم» در ابتدای گزارش ناصرالدین شاه و تأکید وی بر «سوزانیدن» استفاده میشود که چوب تابناک و درخشنده، متعلق به درخت خشکیدهای بوده است و به احتمال زیاد به جهت درست کردن «غذا» یا «نوشیدنی داغ»، همراهان و خدمتگزاران وی، آن را انتخاب کرده و بُریده بودند.
۶-اینکه «سلطان صاحِبقِران» نوشته است: «مغز (داخل) یکی از آن کُندهها (چوبها)، مثل روشنایی «مهتاب»، روشن بود (نور میداد) »؛ فهمیده میشود که همۀ کُندهها و چوبهای خشک آن درخت، به شرطی که همۀ هیزمها را از آن تأمین کرده بودند؛ این قابلیت نوردهی و تابندگی را نداشته است و از سوی روی تنه و ساقهها، قابلیت بازتابش نور نبوده بلکه داخل آن، چنین حالتی داشته است.
۷-از اینکه بیست روز بعد، «ساعدالدوله» بر طبق گفتۀ شاه، «از آن درختی که ساقۀ آن در تاریکی روشن است و سابق ذکر شد؛ پیدا کرده، آورد.» نمیتوان به درستی مقصود را دریافت. با توجه به اینکه هنگام نوشتن این مطلب اخیر در ۱۱ شَوّال، شاه در «اشرف» (بِهشهر امروزی) بوده، آیا ممکن است نظیر درختی که در صلاحالدین کُلا یافت شده در جنگلهای بهشهر نیز وجود داشته است؟ آیا ساعدالدوله کنجکاو شده و بیست روز بعد، دوباره به همان محل در جنگلهای صلاحالدین کُلا، یعنی حدود بیش از ۲۰۰ کیلومتر برگشته و ساقۀ دیگری از درخت را بُریده و آورده است؛ یا درخت دیگری نظیر آن در جنگلهای بهشهر پیدا نموده که آن نیز اتفاقاً ساقهای داشته که قابلیت تابندگی در ظلمات و تاریکی داشته، چنان که نوشته است: «[ساعد الدوله] پیدا کرده، آورد».
۸- «اعتمادالسلطنه» (م. ۱۳۳۱ق.)، وزیر «اِنطباعات (چاپ) و دارالترجمۀ» ناصرالدین شاه در کتاب خود موسوم به «المآثر و الآثار»، این گزارش سفر شاه را با عنوان «اِنکشاف (کشفِ) «شجرۀ نَیّره» (درختِ تابنده) در جنگل مازندران» عیناً نقل نموده است. [۳] و چیز اضافهای بر کلام شاه در تبیین و گرهگشایی از راز درخت تابناک یا حواشی آن و دیگر اظهارنظرها نسبت به این موضوع، در اثر خود در نظر نگرفته است.
۹-این خبر ظاهراً از ناحیۀ دیگر شاهدان این قضیه به غیر از شخص ناصرالدین شاه، در آثار مکتوب، نقل و ثبت شده است و این تعدد راوی، میزان جَزم و یقین ما را به واقعیت موضوع، بالا میبرد. عالم فاضل «محمّدحسنبن محمّدحسین نِیستانکی نائینی» در مطرحترین کتاب خود در ضمن «اوراد»، «ادعیه»، «اَحراز»، «علوم غریبه» و «طرائف متعدّد»، سخن نادری را ذکر نموده که مرتبط با رؤیتِ چوب تابنده توسط ناصرالدین شاه قاجار و همچنین روایتگری شاهدی دیگر که از همراهان شاه قاجار بوده، نوشته است:
«یکی از مُعاصرین در کتاب خود آورده که در سفری با سلطان «ناصرالدّین شاه قاجار» بودم؛ در شبی در اُردوی (محل اقامت موقت شاه در سفر یا شکار) کیوان شُکوه (با عظمت)، چوبی از «صحرا» آوردند که مِثل «چراغ» یا «پارۀ اَخگر» (آتش) روشنی میداد بالذّات (از اساس و ساختار). » [۴]
لازم به یادآوری است که «نیستانکی» به سال ۱۳۳۱ قمری از این کتاب فراغت جُسته است ولی نام «کتاب» شخص شاهد این موضوع، نام وی و اگر جزئیات اضافهای در متن او بوده، برای ما بازگو نکرده است و این نشان میدهد که رؤیت چوب یا درختی که بازتابش نور در ساقهها و کُندههایش داشته، به جز ناصرالدین شاه، دیگر شاهدان نیز در آثار قلمی خود، ثبت، ضبط و نقل کردهاند.
۱۰- در گزارش ناصرالدین شاه بیان شده که چوب مورد نظر از «جنگل» بوده است در حالی که در متن نیستانکی، لفظ «صحرا» روایت شده که برابر با واژۀ «بیابان» و جای بیآب و علفِ غیر از جنگل است. آیا این تناقض، سهوالقلم نویسندۀ هم روزگارِ نیستانکی بوده است که «جنگل» را «صحرا» دانسته یا باید این مورد را از موارد سهو القلمِ و خطای نگارشیِ شخصِ نیستانکی در نظر گرفت یا در کمال تعجب، دو گزارش مختلف از رؤیت درخت نورانی و تابنده در دو مکان متفاوت جنگل و صحرا، توسط سلطان قاجار وجود داشته است؟
۱۱- راز و اسرار اصلی درخشندگی و تابندگی این چوب در جنگلهای مازندران را باید در «علم شیمی» جستجو کرد. واژه «لومینسانس» (luminescence) برای نخستین بار توسط «ویدمَن» (Eilhardt Wiedman) در سال ۱۸۸۸ میلادی ابداع شد که معنای آن، «انتشار نور سرد» است. در سال ۱۹۱۶، شخصی به نام «هاروی» (Harvey) کلمۀ «بیولومینسانس» (Bioluminescence) را ارائه کرد. در اصل بیولومینسانس یا «زیست تابی»، تولید و نشر نور در اثر یک واکنش «شیمیایی – آنزیمی» در یک موجود زنده، اعم از حیوان یا گیاه است که برخلاف واکنشهای طبیعِی معمول که انرژی به شکل گرما به محیط پس داده میشود در اینجا، انرژیِ واکنش به صورت انرژی نورانی به محیط عرضه میگردد.
چنان که در فقرات پیشین بیان شد؛ ناصرالدین شاه، این درخت را در سال ۱۸۵۷ میلادی مشاهده نموده است و همان طور که بیان کردیم؛ موضوعیتِ مفهوم لومینسانس و دریافتهای علمی مرتبط با آن، از سال ۱۸۸۸ میلادی، یعنی ۳۱ سال بعد از رؤیت سلطان قاجار در جهان آغاز شده است. یک نکتۀ دیگر این که شاه ایران، در ۲۱ رمضان این پدیده را به معیت همراهان خود دیده است و این روز مصادف با شهادت امام علی(ع) است و خوشبختانه آن قدر بینش داشته که از روی جهالت و به اشتباه این مطلب غیر متعارف را به مسائل معنوی و باطنی ربط ندهد.
۱۲- در طبیعت، برخی قارچها حالت «بیولومینسانس» دارند. اگر این چوب تابنده که در گزارش ناصرالدین شاه قاجار از آن یاد شده، از قارچ بیولومینسِنت آکنده بوده است؛ این مسئلهای عجیب در دانش امروزی ما نیست و برای ما قابل فهم و درک است اما اگر خود چوب، چنین قابلیتی داشته، مسأله فرق میکند و امری در خور تامّل است. به هر روی از حیث علم تجربی، در آن چوب به هر دلیلی، فعل و انفعالات و واکنشهای شیمیایی- آنزیمی رخ داده که نتیجه واکنش به شکل «نور» و در ظاهر، زیر پوستۀ آن نمودار بوده است.
۱۳- اینکه ناصرالدین شاه در گزارش خود آورده: «…بلکه [شدت] روشنایی آن به طوری بود که در وقت خوابیدن، چشم را میزد (اذیت میکرد)؛ لابُد (ناگزیر) این چوب را از آلاچیق بیرون بردند»؛ خیلی مسألۀ مهم و جالبی است و نشان از واکنش شدید شیمیایی در بافت آن چوب داشته است.
۱۴- اینکه پادشاه قاجار نوشته: «از اهل ولایت هیچکس این درخت را به این خاصیت نمیدانست»؛ به خوبی معلوم میشود که مردم منطقۀ صلاحالدین کُلا از این موضوع هیچ اطلاعی نداشتند و آن را ندیده بودند و این نکته نیز از جهاتی قابل تأمل است و همین طور یک کشف علمی به اسم ناصرالدین شاه و همراهانش در آن عصر ثبت میشود. علاوه بر اینکه پیشتر بیان شد؛ نورانیت درخت برای داخل آن بوده، پس از آن که پوست آن را جدا میکردهاند و در ظاهر نورانیتی نداشته یعنی واکنشی که منجر به تولید نور میشده در ساختار درونی درخت بوده و تظاهرات بیرونی و از روی پوسته نداشته است؛ چنانکه گفته و تصریح نموده است که «مغز (داخل) یکی از آن کُندهها (چوبها)، مثل روشنایی «مهتاب»، روشن بود (نور میداد) ». اگر مردمان بومی به این قابلیت پی برده بودند؛ با توجه به رواج فرهنگ «آقا دار» از قدیم الایام در شمال ایران، دور نیست به این درخت یا امثال آن جنبۀ تقدس میدادند.
۱۵- بسا امروزه نیز بتوان در همان منطقه یا نظایر آن مانند بهشهر و به طور کل در جنگلهای مازندران، چنین قابلیت بازتابشی یا زیستتابی را در برخی درختان یافت که این امر، نیازمند تحقیق میدانی و علمی گسترده است.
۱۶-به هر روی ناصرالدّین شاه قاجار، در طول سلطنت طولانی خود، علاوه بر اتفاقات خوب و بد و پیشامدهای فراوانی که به چشم دیده، با «پدیدۀ بیو لومینسانس» نیز از نزدیک، برخورد داشته و با آن، روبرو شده است.
پی نوشت:
انتهای پیام/