روایت سرلشکر صفوی از حماسه مردم تبریز

به گزارش ایسنا، سردار سید یحیی صفوی در بخشی از کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «از سنندج تا خرمشهر» که توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است، خاطره ای از حماسه مردم تبریز در ۲۹ بهمن را این گونه بیان می کند:« ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ چند هزار نفر از مردم جلوی مسجد قِزِل‌لی جمع شده بودند ولی شهربانی مسجد را بسته بود. یک جوانی سؤال کرد چرا درِ مسجد را بسته‌اید؟ یک افسر شهربانی گفت درِ این طویله باید بسته باشد.

مردم با شنیدن این حرف با مأموران درگیر شدند و مأموران جلوی مردم آن جوان را شهید کردند و یکی دو نفر را با تیر زدند. همان‌جا مردم هجوم آوردند و آن مأمور شهربانی کشته شد. بعد از این واقعه، مردم در تمام شهر تبریز ریختند مشروب‌فروشی‌ها و دفاتر حزب رستاخیز و بانک‌ها و … را آتش زدند. شهر آن روز سقوط کرد و نه ساواک، نه شهربانی، نه ارتش نتوانستند شهر را جمع کنند.

ما با چند نفر از دوستان داخل یک ماشین بودیم. در همان درگیری‌ها ۲۹ بهمن یک ماشین ساواک جلوی ما پیچید و ما را به رگبار بست. من جلو نشسته بودم که در خیابان منصور یک تیر از در ماشین آمد و به پای چپ من خورد و توی پا گیر کرد. خون هم از پاچه شلوارم بیرون زد.

من فقط بالای ران پایم را محکم گرفتم. من را به بیمارستان پهلوی بردند که کنار دانشگاه تبریز بود. الآن اسم بیمارستان پهلوی به بیمارستان امام خمینی رحمه‌الله تغییر کرده است. من را بردند که تیر را از پایم در بیاورند. ساواکی‌ها داخل بیمارستان ریختند و هر کسی را که زخمی بود دستگیر می‌کردند. اَنتِرن‌های آنجا دوستان من بودند که سال ششم بودند. زمانی که ما فارغ‌التحصیل شدیم آنها سال چهارم بودند.

مراسم «برائت از مشرکین» برگزار شد
هم اکنون بخوانید

ما را از روی تخت بیمارستان بردند محل سردخانه که مرده‌ها را می‌گذارند و از آنجا با یک موتورسیکلت فراری‌مان دادند و به خانه مهندس رضا آیت‌اللهی که رئیس کارخانه سیمان صوفیان و انقلابی بود، بردند. خانمش پزشک بود و گفت این تیر توی پایت گیر کرده است و باید جراحی بشود و من هم طب عمومی خوانده‌ام. او فقط می‌توانست آنتی‌بیوتیک بزند که زخم چرک نکند.

مدتی آنجا بودم که بعد به تهران رفتم و بعد به قم منزل همین حضرت حجت‌الاسلام‌والمسلمین آقای شیخ محمد آل اسحاق رفتم و یک ماه منزل ایشان بودم. ایشان یک جراح داخل خانه آورد و پای من را به‌طور موضعی بی‌حس کرد و سپس با تیغ جراحی رانم را باز کرد و با یک پَنس تیر را درآورد و توی باند گذاشت و گفت این هدیه شاهنشاه آریامهر خدمت شما یادگاری. سپس بخیه کرد.»

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × پنج =

دکمه بازگشت به بالا