تراژدی شاهرخ و سمیه

به گزارش ایسنا، روزنامه همشهری در ادامه نوشت: «بعدازظهر آن روز، زمان برای شاهرخ و سمیه مفهوم دیگری داشت. آنها یک سال قبل‌تر در یکی از پارک‎‌‎های تهران همدیگر را دیده، عاشق شده و قرار ازدواج گذاشته بودند اما وقتی اصرارشان برای ازدواج به نتیجه نرسیده بود، نقشه جنایت کشیده بودند؛ نقشه کشیده بودند که تنها مانع میانشان یعنی خانواده سمیه را از بین ببرند و حالا و در بعدازظهر یک روز سرد زمستانی، زمان اجرای نقشه‎‌‎شان فرارسیده‌بود.

عقربه‎‌‎های ساعت، ۴:۲۰ بعدازظهر را نشان می‎‌‎داد که مادر سمیه، دست دختر کوچکش را گرفت و سوار ماشین شد تا راهی آرایشگاه شود. موقع رفتن او همه‎‌‎ چیز آرام بود، پسربچه ۸ساله‎‌‎اش به نام محمد و دختر ۱۳ساله‎‌‎اش به نام سپیده در خانه در حال درس‌خواندن بودند و دختر بزرگ خانواده یعنی سمیه در اتاقش در طبقه دوم سرگرم تماشای فیلم. اما چه ‎‌‎کسی می‎‌‎دانست که این، آرامش پیش از طوفان است؟ فردای آن روز بود که روزنامه‎‌‎ها خبر از جنایت هولناک خیابان گاندی دادند و نوشتند که شاهرخ و سمیه که نقشه کشتن همه اعضای خانواده سمیه را داشتند، برادر و خواهر کوچک او را به قتل رساندند و مادرش را با چاقو زخمی کردند اما در نهایت توسط پلیس دستگیر شدند.

خبر این جنایت هولناک نه مردم پایتخت که همه کشور را در شوک فروبرد. یک سوی ماجرا، دختر و پسری نوجوان اما عاشق و دلباخته بودند و آن سو، جنایتی باورنکردنی و قساوتی نابخشودنی و همین تعارض بزرگ بود که این پرونده را به جنجالی‎‌‎ترین پرونده سال بدل کرد و سؤالاتی را مقابل افکار عمومی قرارداد که پاسخ آنها را فقط شاهرخ و سمیه می‎‌‎دانستند؛ پاسخ‎‌‎هایی که حدود یک ماه پس از جنایت، زمانی که شاهرخ و سمیه در دادگاه، پای میز محاکمه قرارگرفتند، می‎‌توانست رازگشای این جنایت باشد.

عملکرد دفتر امور شوراهای اسلامی شهر و روستا در دولت سیزدهم
هم اکنون بخوانید

سمیه: ما می‎‌‎خواستیم ازدواج کنیم اما پدر و مادرم اجازه نمی‎‌دادند. برای همین نقشه کشتن آنها را کشیدم. وقتی مادرم از خانه بیرون رفت، ابتدا محمد را صدا زدم و او به طبقه بالا آمد. وارد اتاق که شد، شاهرخ گلویش را گرفت. من وان را پر از آب کردم و او را به مقابل وان بردیم و من سر او را داخل آب کردم. شاهرخ گردنش را گرفته بود و من سر او را داخل وان کردم تا این که خفه شد. پس از آن به طبقه پایین رفتیم. خواهرم سپیده را صدا زدیم. از اتاقش که بیرون آمد، شاهرخ به او حمله کرد. بعد او را به سمت وان بردیم، خفه‎‌‎اش کردیم و جسدش را به اتاقش برگرداندیم و روی تختش انداختیم.

شاهرخ: حرف‎‌‎های سمیه را قبول دارم. قبل از این ماجرا من سمیه را جدی نمی‎‌گرفتم. چون می‎‌‎دانستم حرف‌هایش ناشی از حالات زودگذر روانی است. صبح روز حادثه، وقتی با هم از خانه بیرون آمدیم، سمیه می‎‌‎خواست دستکش بخرد که موقع کشتن بچه‎‌‎ها اثر انگشت نماند. از خیابان که عبور می‎‌‎کردیم، خداخدا می‎‌‎کردم که ماموری برسد و ما را بگیرد و به کلانتری ببرد که نقشه سمیه انجام نشود.

وکیل سمیه: موکل من طبق مدارک پزشکی یک بیمار روانی است که ماه‎‌‎ها تحت معالجه بوده. خانواده‎‌‎اش او را در تهران چندین بار برای معالجه بیماری روانی نزد روانپزشکان برده‎‌‎اند و حتی این بیماری چنان جدی و نگران‎‌‎کننده شده بود که او را برای معالجه به اروپا بردند و روانپزشکان وی را معاینه کردند. او به ‎‌‎خاطر بیماری‎‌‎اش دست به این کار زده اما متأسفانه پزشکی قانونی بیماری روانی او را در این پرونده در نظر نگرفته است.

پدر شاهرخ: گاهی پسرم از خانه بیرون می‎‌‎رفت و من می‎‌‎خواستم علت این غیبت‎‌‎هایش را بدانم. تا این که گفت با دختری به نام سمیه در پارک ملت آشنا شده و گاهی به دیدن او می‎‌‎رود. اجازه دادم که گاهی سمیه به خانه ما بیاید و در حضور ما با هم حرف بزنند. تا این که پسرم اصرار کرد که می‎‌‎خواهد با سمیه ازدواج کند. وقتی اصرار او را دیدم به پدر سمیه زنگ زدم و دخترش را خواستگاری کردم اما او تهدیدم کرد که در دادسرا شکایت می‎‌‎کند.

لزوم حمایت همیشگی وزارت بهداشت از هموفیلی‌ها
هم اکنون بخوانید

پدر سمیه: پدر شاهرخ به من زنگ زد و سمیه را خواستگاری کرد. من خواستم موضوع را بررسی کنم. استخاره کردم، بد آمد. به او گفتم که اصلا به دادسرا برویم و ببینیم نظر آنها درباره این ازدواج چیست؟ من درخواست قصاص شاهرخ و سمیه را دارم با این حال اگر پزشکی قانونی بگوید که دخترم در زمان جنایت جنون داشته، او را می‎‌‎بخشم.

گفته‎‌‎های سمیه، شاهرخ و سایر افراد حاضر در جلسه دادگاه هر چند بخشی از زوایای تاریک این جنایت هولناک را روشن کرد اما باعث نجات متهمان نشد و هر دوی آنها به قصاص محکوم شدند. با این حال مدتی بعد پدر و مادر سمیه، از قصاص آنها گذشتند و شاهرخ و سمیه به تحمل ۱۰سال حبس محکوم شدند تا پرونده آنها پایان عجیبی پیدا کند؛ پرونده‎‌‎ای که پر است از تضاد؛ پر از حس خشم و نفرت توأم با تأسف و دلسوزی و شاید همین تضادهاست که آن را استثنایی کرده؛ تا جایی که با گذشت سال‎‌‎ها از این حادثه، سرنوشت اکنون این دختر و پسر که پس از تحمل حبس از زندان آزاد شدند و هر کدام زندگی تازه‌ای در پیش گرفتند، معمایی است که بسیاری از خوانندگان صفحه حوادث روزنامه‎‌‎ها، همچنان به دنبال آنند.»

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 + 14 =

دکمه بازگشت به بالا