فرجام مردی که واقعا "طبیب" بود… + فیلم

به گزارش ایسنا، ستون خانواده بعد از ۴۰ سال و شش ماه لرزید، نه فقط یار و فرزندان داغدار شدند، بلکه حالا همه بیمارانی که سال‌های سال غمخوار داشتند و بی آنکه کسی بفهمد پول دارو و درمان‌شان تامین می‌شد، در سوگ‌اند. در سوگ مردی که همه عمرش واقعا طبیب بود.

طبیب، یار و غمخوار بیمار است. دل به دل بیمار می دهد تا دردش را درمان کند، نه فقط درد جسم که آزار روح را هم مرهم می‌گذارد. طبیب نه فکر مال است و نه فکر جاه. طبیب هر چه از دستش برآید انجام می‌دهد برای درمان درد دردمندان. حالا که شش ماه است کرونا روی ایران سایه انداخته، دل‌مان را آشوب کرده، دردمندمان می‌کند، داغدارمان می‌کند و ستون‌های خانواده‌ها را یکی یکی از پای درمی‌آورد، بیشتر معنای طبیب را درک می‌کنیم؛ چراکه هر روز سپیدپوشانی را در میدان مبارزه با کرونا می‌بینیم که نمی‌شکنند تا بیماران نشکنند و تا نفس دارند، می‌ایستند و وای بر روزی که نفس‌شان به شماره بیفتد…

تاکنون کرونا بیش از ۸۰۰۰ نفر را در میان کادر درمانی گرفتار کرده و بیش از ۱۶۰ نفر را هم آسمانی کرده است. دکتر حبیب‌الله پیروی- فوق تخصص جراحی عروق و رییس اسبق دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی متولد ۲۸ مرداد ۱۳۳۶، یکی از طبیبانی است که در شامگاه ۱۹ اسفند ۱۳۹۸ آسمانی شد. پزشکی که فقط پزشک نبود، بلکه به گواهی همسرش تمام زندگی‌اش را وقف باز کردن گره مشکلات بیمارانش کرد و با بیمارانش دوست بود و حتی از علاقه اش برای خدمت به مردم گذشت…

پزشک انقلابی

دکتر شیرین نیرومنش- همسر شهید مدافع سلامت حبیب الله پیروی که خود نیز در این روزهای کرونایی در کسوت متخصص زنان و زایمان در حال خدمت‌دهی به بیماران است، درباره همسرش که بیش از ۴۰ سال همدم و همراهش بوده، می‌گوید: دکتر پیروی در سال ۱۳۵۴ وارد دانشگاه شد و مهندسی قبول شده بود، اما از آنجایی که در کنکور جزء رتبه‌های برتر بود، در دانشگاه ملی سابق که اکنون دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی است، در رشته پزشکی شروع به تحصیل کرد. از ابتدا هم با توجه به شور و حالی که قبل از انقلاب در دانشگاه‌ها وجود داشت، از نیروهای مذهبی و مبارز بود. بسیار اهل مطالعه کتاب‌های مذهبی، فعالیت در انجمن‌های اسلامی بود و به نوعی از نیروهای  فعال در دانشگاه محسوب می‌شد. اتمام دوره پزشکی عمومی آقای دکتر با انقلاب و جنگ همزمان شد که در این زمان هم فعالیت‌های زیادی انجام داد. در مسجد جامع سمنگان فعالیت‌های زیادی در انقلاب داشت. در زمان جنگ هم به عنوان پزشک در مراکز آموزشی و درمانی مشغول بود و هر زمان اعلام نیاز می‌شد برای ارائه خدمات پزشکی به جبهه اعزام می‌شد.

پزشکی که از علاقه‌اش برای خدمت به مردم گذشت

همسر دکتر پیروی ادامه می‌دهد: دکتر پیروی روحیه بسیار لطیفی داشت و می‌خواست رشته جراحی اطفال را به عنوان تخصص انتخاب کند، اما با توجه به شرایط جنگی، مسائل و مشکلاتی که برای رزمندگان ایجاد می‌شد و صدماتی که می‌خوردند که اکثرا به خدمات جراحی نیاز داشتند، در همان دانشگاه شهید بهشتی در بیمارستان طالقانی رشته جراحی عمومی را انتخاب کرد. زیرا به نظرش می‌آمد که شاید در این رشته بیشتر بتوانند در خدمت مجروحین جنگی باشند. واقعا بسیاری از مجروحین جنگی‌مان چه در شهرها و چه در خط مقدم جبهه شاید به دلیل یک صدمه سطحی که به عروق یا اندام‌ها صدمه می‌زد، از دست می‌رفتند و یا مصدومیت‌شان منجر به قطع عضو می‌شد.

نیرومنش می‌گوید: آقای دکتر مکررا در بیمارستان‌های خط اول جبهه حضور داشت. در دوره چهار ساله رشته جراحی که در بیمارستان طالقانی طی کرد، مکرر مجروحان را می‌آوردند که شبانه روزی در خدمت این عزیزان بود. در عین حال در این زمینه کارهای تحقیقی متعددی انجام داد و کتاب‌های متعددی تدوین کرد. بعد از اتمام دوره جراحی عمومی فکر کرد که در زمینه جراحی عروق بیشتر می‌تواند خدمت کند. بر همین اساس با توجه به اینکه در بخش پیوند کلیه کار می‌کرد، تحت نظر استاد دکتر فاضل در بیمارستان طالقانی دوره فوق تخصصی جراحی عروق و پیوند را هم گذراند که رشته نوپایی بود. واقعا هم در این زمینه هم به مجروحین و هم به مصدومان تصادفات و… خدمت زیادی کرد. از نظر کاری فردی بسیار متعهد و دلسوز بود. سپس در همان دانشگاه به عنوان هیات علمی استخدام شد و در بیمارستان طالقانی خدمت می‌کرد. بعد از مدت کوتاهی به عنوان معاون پژوهشی دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی مشغول به کار شد و در سال ۱۳۶۹ به عنوان رییس بیمارستان چند تخصصی امام حسین (ع) منصوب شد.

کناره‌گیری از کار در مطب خصوصی

وی می گوید: آقای دکتر طی سال‌های کارش نشان داده بود که فردی دلسور و متعهد است و بر همین اساس هم در سال ۱۳۷۶ به عنوان رییس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی انتخاب شد و جزو افرادی بود که طولانی‌ترین مدت ریاست دانشگاه را به مدت هشت سال برعهده داشت. به گفته همسرش در این هشت سال کار خصوصی و مطب را به طور کلی کنار گذاشت و بیشتر از یک هیات علمی تمام وقت جغرافیایی کار می‌کرد. حتی گاهی جلساتش را شش صبح برگزار می‌کرد تا بتواند هشت صبح در محل کار باشد. همیشه به بیمارستان‌هایش سرکشی می‌کرد و ارتباط نزدیکی با پرسنل، مدیران و روسای بیمارستان‌ها داشت و تمام دغدغه‌اش این بود که مشکلات را زود شناسایی کرده و حل کند. آقای دکتر کار خصوصی را به طور کلی تعطیل کرده بود و تمام وقتش را تا ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب در اختیار دانشگاه می‌گذاشت. تمام فکر و ذکرش ارتقاء سیستم آموزشی و پژوهشی دانشگاه بود و رضایت پرسنل و مردم برایش بسیار مهم بود.

همسر دکتر پیروی می‌گوید: آقای دکتر، رییسی نبود که در اتاقش بنشیند و مشکلات با نامه‌نگاری به او اعلام شود و سپس برای حل آن‌ها فکر کند، بلکه هر ماه در یک بیمارستان جلسات ماهانه‌ای با روسای بیمارستان‌ها داشت و تمام معاونین و روسا در یک بیمارستان جمع می‌شد و از نزدیک مشکلات را می‌دید و حل می‌کرد. آن زمان در دوران دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی یک  دوران طلایی بود. این اتفاقات میسر نشد مگر با اینکه اولا خود آقای دکتر احساس تعهد می‌کرد و دوما در خانواده دکتر را حمایت و پشتیبانی می‌کردیم و خیال‌شان راحت بود که در خانواده مشکلی وجود ندارد و تمام وقت و تلاش‌شان را برای دانشگاه گذاشتند.

بازگشت به بیمارستان طالقانی و خدمت به بیماران تا پایان عمر

او می‌افزاید: آقای دکتر جوان‌ترین استاد تمام در دانشگاه بود و نامش جزو محققین برجسته دنیا ثبت شده بود. با توجه به کتاب‌ها و مقالاتی که داشت پنج سال بعد از استخدام دانشیار شد و ۵ سال بعد از آن استاد تمام دانشگاه شهید بهشتی شد. در نهایت هم با توشه‌بار عظیمی از سابقه مدیریتی، علمی، تحقیقی و اخلاقی به بخش خودش در بیمارستان طالقانی بازگشت. مدتی مدیر گروه بود. در آنجا یک مرکز نانوتکنولوژی، تحقیقات سلولی و بافتی را پایه‌گذاری کرد که همچنان به کار خودش ادامه می‌دهد و منشاء تحقیقات زیادی در سطح بین‌المللی است. در کنار آن در بخش جراحی عمومی، جراحی عروق و پیوند، در زمینه آموزش دانشجویان و رزیدنت‌های تخصصی جراحی عمومی و فوق‌تخصص‌های جراحی عروق هم همچنان فعالیت می‌کرد. در دوسال اخیر برای بار دوم مجددا به عنوان مدیر گروه جراحی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی انتخاب شد. رییس بخش جراحی عمومی، جراحی عروق و پیوند هم بود و تا آخرین روزهای زندگی‌اش را برای خدمت‌دهی گذاشت.

شروع زندگی ۲ پزشک با کمک هزینه دانشجویی

نیرومنش درباره نحوه آشنایی و ازدواجش با آقای دکتر، می‌گوید: من و آقای دکتر در دانشگاه هم‌کلاس بودیم. من هم ریاضی خوانده بودم و مهندسی قبول شدم، اما مادرم به من پیشنهاد دادند که اگر پزشکی بخوانی راحت‌تر می‌توانی فعالیت کنی. در نتیجه من هم در دانشگاه ملی سابق یا شهید بهشتی رشته پزشکی خواندم. من هم متولد سال ۱۳۳۶ هستم. در تهران متولد شدم و در سال ۱۳۵۴ رشته پزشکی را در دانشگاه شهید بهشتی شروع کردم. تمام فکر و ذکرم همین رشته بود. شش روز در هفته از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر کلاس داشتیم و تمام دغدغه‌ام درسم بود. در سال ۱۳۶۱ فارغ‌التحصیل شدم. در سال ۱۳۵۸ با آقای دکتر پیروی هم‌کلاس بودیم که پیشنهاد ازدواج دادند و از آنجایی که سخت‌کوشی، اخلاق، تعهد و ایمان‌شان را می‌شناختم، قبول کردم و یک ازدواج دانشجویی در بحبوحه بعد از انقلاب شکل گرفت.

آغاز ساده یک زندگی به امید کمک به مردم

او ادامه می‌دهد: خانواده‌هایمان دوست داشتند که دختر و پسرشان که پزشک بودند، مراسم مفصلی بگیرند، اما با توجه به شرایط بعد از جنگ و مشکلاتی که برای مردم وجود داشت، حتی برخی زوج‌ها در مسجد عروسی مختصر می‌گرفتند. ما دوتایی تصمیم گرفتیم که یک ازدواج بسیار مختصر داشته باشیم. علی رغم اینکه هم امکانات مالی وجود داشت و هم پدر آقای دکتر اصرار زیادی به برگزاری مفصل مراسم داشتند، اما ما در مهر ماه سال ۱۳۵۸ یک مراسم مختصر در منزل پدری من گرفتیم و شاید کل مهمانان ۳۰ نفر بودند. بعد هم یک زندگی کوچکی را آغاز کردیم. پدر آقای دکتر چند دستگاه آپارتمان داشتند و برای ما یک آپارتمان ۱۱۰ متری را موکت کرده و آماده کردند، اما ما گفتیم ما اول ازدواج می‌خواهیم یک اتاق اجاره کنیم. بالاخره در یک آپارتمان ۷۰ متری زندگی را شروع کردیم و با وسایل مختصری که خودمان تهیه کرده بودیم، سعی کردیم از اول روی پای خودمان زندگی کنیم. با وجود اینکه امکانات وجود داشت، اما با کمک هزینه دانشجویی‌مان آغاز کردیم و تلاش کردیم روی پای خودمان بایستیم و سعی کنیم نه تنها مشکلات خودمان را حل کنیم، بلکه به مسائل دیگران هم رسیدگی کنیم.

محسنی بندپی: وزارت کشور ورود مردم به استانهای شمالی را ممنوع کند
هم اکنون بخوانید

درمان در کوره‌پزخانه‌های آجرپزی!

نیرومنش ادامه می‌دهد: هرکجا که نیاز بود برای ارائه خدمت می‌رفتیم؛ از کوره‌پزخانه‌های اطراف تهران و ورامین گرفته تا جاهای دیگر می‌رفتیم تا با مردم ارتباط داشته باشیم. هفته‌ای یکبار در قالب گروه‌های جهادی دانشگاه، دارو برمی‌داشتیم و در کوره‌پزخانه‌ها، هم کنار مردم آجر می‌زدیم و هم با آنها ارتباط برقرار می‌کردیم که ببینیم مردم در چه وضعی هستند و هم بیماران را ویزیت کرده و داروی رایگان در اختیارشان می‌گذاشتیم.

او می‌افزاید: حدود شهریور سال ۱۳۵۹ پنج ماهه باردار بودم که جنگ شروع شده بود. هواپیمای عراقی که در ارتفاع خیلی پایین وارد تهران شد، از بالای خانه مادرم رد شد که صدای وحشتناکی داشت و شرایط بسیار بدی بود. در آن زمان ما بیشتر ایام در پناهگاه و زیرزمین بودیم. بعد از آن حادثه برای من مورد اورژانسی ایجاد شد و مکرر مرا با آمبولانس  از پناهگاه به بیمارستان می‌بردند و دچار عوارض بارداری شدم. در نهایت فرزند اولم را در آبان ماه ۱۳۵۹ و دو ماه زودتر از موعد به دنیا آوردم که ۳۲ سانت قد داشت و یک کیلوگرم وزن. آن زمان اصلا بخش مراقبت نوزادان وجود نداشت، خیلی برای نگهداری فرزندمان تلاش کردیم و خدا هم کمک کرد. خلاصه زندگی شروع شد و باهم همفکر و همراه بودیم.

دکتر پیروی، به گفته همسرش شخصیتی بسیار آرام، مهربان، دلسوز و مودب داشت و همیشه مراقب اطرافیانش بود و بسیار خانواده دوست بود. او می‌گوید: همیشه باهم تصمیم می‌گرفتیم، بسیار هم‌فکر بودیم و خیلی از یکدیگر پشتیبانی می‌کردیم. اصلا غیر از این نباید باشد. اگر در خانواده گسستی وجود داشته باشد و هر کس بخواهد راه خودش را رود و طرفین باهم نباشند، درست نیست. اگر در خانواده نیروها در یک جهت باشد، افراد هم فکر باشند و یکدیگر را پشتیبانی کنند، در موفقیت‌شان موثر است.

پزشکی که پشتیان و همراه همسرش بود

نیرومنش ادامه می‌دهد: من دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی بودم، اما دانشگاه تهران دنبالم آمد و اصرار کردند که بیایید در دانشگاه تهران رشته زنان بخوانید. من بعد از دوره پزشکی تصادف شدیدی کردم و در خانه بستری بودم. خودم دلم می‌خواست اطفال بخوانم و با بچه‌ها بیشتر در تماس باشم و اصلا فکر رشته زنان را نمی‌کردم، اما مکرر با من تماس گرفتند که بیایید و در دانشگاه تهران رشته زنان را شروع کنید. قرار بود اولین گروه رشته زنان در کشور بعد از انقلاب شکل بگیرد و احساس کردم که وظیفه است. بنابراین در مهر ۱۳۶۱ در بیمارستان زنان سابق تخصص زنان را شروع کردم. از طرفی دخترم هنوز دو سالش نشده بود و نیاز به مراقبت خاص داشت. در عین حال رشته زنان بسیار سخت بود و یک شب در میان و دو شب در میان کشیک داشتیم؛ به طوری که هفت صبح می آمدیم و سه بعد از ظهر به خانه برمی‌گشتیم. دوباره یک شب در خانه استراحت می‌کردیم و روز بعد برمی‌گشتیم که واقعا کار شدیدی بود و واقعا خسته می‌شدم. مکرر فکر می‌کردم که این رشته را ول کنم، اما آقای دکتر بسیار همراهی و پشتیبانی فکری می کرد، می‌گفت می‌گذرد، سخت نگیر. بسیار حمایت می‌کردند. فکر کنید که یک خانم جوان ۳۶ ساعت یک بچه دوساله را بگذارد و در کاری که پر از استرس و تنش هست، کار کند. بسیار پر استرس بود، اما حمایت آقای دکتر و خانواده‌هایمان بسیار موثر بود که بتوانم این دوره را با موفقیت به پایان برسانم.

او می‌گوید: بعد از اینکه درسم تمام شد، نه تنها در دانشگاه خودمان به عنوان هیات علمی پذیرفتند، بلکه سه سال بعد به من اعلام کردند که باید رییس بیمارستان شوی. من سعی می‌کردم که مسئولیتی که به من محول می‌شود را با تمام توان انجام دهم و مدافع حق مردم باشم، وقت بگذارم و دلسوز باشم و تغییری در سیستم ایجاد کنم. بر همین اساس در سال ۱۳۶۹ در بیمارستان میرزاکوچک خان سابق زنان به عنوان رییس بیمارستان انتخاب شدم و ۱۳ سال در این پست بودم. البته ده‌ها بار استعفا دادم. دو سه سال آخر ریاستم بر بیمارستان مصادف با ریاست آقای دکتر بر دانشگاه شد. با توجه به اینکه مسئولیت سنگینی بود، دیدم باید برای خانواده وقت بگذارم. بر همین اساس اواسط دوره آقای دکتر بود که خواهش کردم که از بیمارستان بروم. زیرا انسان باید مسئولیتی را که می‌پذیرد، درست انجام دهد و یا آن را به کس دیگری بسپارد، من احساس کردم که در آن برهه، زندگی‌ام دارد صدمه می‌خورد و باید در کنار فرزندانم باشم.

کرونا و عروسی‌های مجازی

همسر دکتر پیروی معتقد است که اصل زندگی انتخاب درست، روراست بودن زوج باهم و ظاهرسازی نکردن است. زیرا زن و شوهر می‌خواهند زیر یک سقف زندگی کنند و باید آنچه را که در باطن‌شان هست به یکدیگر نشان دهند. او به وضعیت بسیاری از زوج‌های جوان در این روزهای کرونایی اشاره می‌کند که نمی‌توانند مراسم بگیرند و می‌گوید:  نزدیک‌ترین فرد به آدم، زوجش است و نباید چیزی از او پنهان شود. نباید دورویی و دروغ وجود داشته باشد. من و آقای دکتر بهترین مشاور یکدیگر بودیم. دوست بودیم. همه می‌گفتند شما زن و شوهر نیستید، بلکه باهم دوست هستید. این هست که می‌ماند. البته لباس خاص پوشیدن، مراسم خاص برگزار کردن و… هم خوب است، اما کمی به افراط کشیده شده است. در سال‌های اخیر می‌بینم که برخی از مراجعینم برای اینکه مراسم آنچنانی داشته باشند، دو سال یا چهار سال عقد بوده‌اند.

اصل زندگی، “رسیدن” است

نیرومنش تاکید می‌کند: اکنون با توجه به کرونا شرایط برگزاری مراسم برقرار نیست. یکی از اقوام نزدیک خودم در همین ایام زمان ازدواجش بود که به زمان فوت آقای دکتر برخورد. مراسم‌شان را عقب انداختند تا در خرداد و مرداد مراسم بگیرند، اما دیدند شرایط اجازه این کار را نمی‌دهد. بنابراین به صورت مجازی مراسم را برگزار کردند، لباس پوشیدند، ولیمه را هم به عنوان هدیه برای فامیل فرستادند. اصل زندگی رسیدن و تشکیل زندگی است. مراسم و … مسائل فرعی است که اگر امکانات مالی و شرایط اجتماعی فراهم باشد، می‌توان آن‌ها را برگزار کرد، اما اگر شرایط نبود، نباید نگران باشیم. بعد از چند سال جز چندتا عکس چیزی نمی‌ماند و اگر روابط خوب، دوستی و مهربانی بین دو طرف وجود نداشته باشد، این مراسم‌ها ارزش ندارد. توصیه من این است که جوانان ان شاءلله که بهترین برایشان پیش بیاید، اما هرچه قدر که یک دل تر و  غم‌خوارتر یکدیگر بوده و برای رشد هم پشتیبان باشند، بهتر است و این مسائل ماندگار است.

نیرومنش درباره رابطه دکتر پیروی با بیمارانش، اظهار می‌کند: من و آقای دکتر همیشه به یکدیگر کمک می‌کردیم. من در اعمال جراحی سنگینی که داشتم از آقای دکتر خواهش می‌کردم که به من کمک کند. آقای دکتر سال‌های سال وقتی من آخر شب زائو داشتم، اینطور نبود که بگوید خودت برو، بلکه ماشین را روشن می‌کرد و مرا به بیمارستان می‌برد. بعد هم در ماشین می خوابید تا کار من تمام شود. گاهی هم سزارین بود و خواهش می کردم که به من کمک کنند. در عین حال من هم از او حمایت همه جانبه داشتم. به طوری که خیلی دغدغه مسائل مالی در خانواده نداشت. زیرا هر دوی ما تلاش می‌کردیم و از طرفی زیاده‌خواهی نمی‌کردیم. هیچ وقت نمی‌گفتم این خانه یا ماشین را می خواهم هیچوقت از این طریق همسرم را تحت فشار قرار نمی‌دادم، بلکه یک حمایت‌کننده کاری و مالی هم برایش بودم که این شرایط به او آرامش خاطر می‌داد تا دغدغه مالی در ارتباط با بیمارانش نداشته باشد.

پزشکی که با بیمارانش دوست بود

او ادامه می‌دهد: به همین دلیل بسیاری از بیماران را بدون ویزیت می‌دید. اصلا اصراری به رفتن بیمار به بخش خصوصی نداشت. در مطب مشترک‌مان هفته‌ای دو روز تعداد محدودی بیمار می‌دید. نصف بیماران ما نه تنها ویزیت نمی‌دادند، بلکه کمک مالی از آقای دکتر می‌گرفتند. اکنون برایمان مشخص شده که بسیاری از بیماران از آقای دکتر ماهانه پول داروها و نسخه‌هایشان را دریافت می‌کردند. آقای دکتر اگر احساس می‌کرد بیماری در مضیقه هست می‌گفت بیا بیمارستان طالقانی و با اساتید درجه یک هر تخصصی که بیمار نیاز داشت، هماهنگ می‌کرد که بیمار کوتاه‌ترین مسیر را با دفترچه بیمه طی کند و بهترین خدمت به او ارائه شود. بیمارانش دوست دکتر بودند. شماره موبایل دکتر در اختیار بیماران بود و هر زمان نیاز به مشاوره داشتند، به موبایل آقای دکتر زنگ می‌زدند. گاهی می‌دیدم که ۹ یا ۱۰ شب که دکتر خسته است و حتی شاید حوصله ما را هم ندارد، اما یکی از بیماران تماس می‌گرفت و دکتر نیم ساعت به او مشاوره می‌داد، آزمایشات‌شان را می‌دید و راهنمایی می‌کرد. به خصوص در چند سال اخیر که این قضایا بیشتر هم شده بود.

«تربیت معلم قرآن و عربی» حلقه مفقوده در آموزش و پرورش
هم اکنون بخوانید

درمان بدون چشمداشت

نیرومنش می‌افزاید: وقتی بعد از شهادت آقای دکتر، موبایل‌شان را نگاه کردم، تمام موبایل‌شان پر از ام آر آی و سی تی اسکن مردم درمانده از اقصی‌نقاط کشور بود که گاهی اوقات برخی بیمارستان‌ها از آنها مبالغ هنگفتی درخواست کرده بودند اما دکتر آنها را به بیمارستان دولتی می‌آورد، سفارش می‌کرد و امکانات می‌داد و بهترین کار را برای بیماران انجام می‌داد. گاهی می‌دیدم که کتاب را باز می‌کند و برای بیماران توضیح می‌داد. در عین حال با همکارانش هم بسیار ارتباط خوبی داشت و هر کسی از هر بیمارستانی زنگ می‌زد و می‌گفت مریض یک پزشک سر عمل خونریزی کرده و بیایید، بلافاصله با ماشین خودش می‌رفت و اصلا دنبال اینکه کد بزند تا پولی دریافت کند، نبود. چهار پنج ساعت سر عمل بود و با لباس تمام خونی به منزل می‌آمدند و در بسیاری از موارد پولی هم نمی‌گرفتند، اما خوشحال بود که جان یک نفر را نجات داده و به یک بیمار و یک پزشک کمک کرده است.

او همچنین می‌گوید: ما سه فرزند داریم و همه تلاش‌مان را به خرج دادیم که برای بچه‌هایمان کم نگذاریم. در نگهداری بچه‌هایمان هم نوبتی عمل می‌کردیم. برای عصر و شب یکسری روزها من کنار بچه‌ها بودم و یکسری روزها را آقای دکتر کنار بچه‌ها بود. آقای دکتر روزهایی که من نبودم سه ساعت کنار پسرم می‌نشست و برای درس‌هایش وقت می‌گذاشت. می‌توان با مدیریت این کار را کرد. هرچند که سرمان شلوغ بود، اما به این معنی نیست که ما تفریح و مسافرت نمی‌رفتیم خیلی وقت‌ها صبح می‌رفتیم شمال و عصر برمی‌گشتیم و یاد گرفته بودیم از مسیری هم که می‌رویم لذت ببریم. از اینکه در کنار هم بودیم، لذت می‌بردیم. خریدهایمان را اگر می توانستیم باهم می‌رفتیم. مسافرت علمی و کنگره‌های زیادی را با هم می‌رفتیم.

مقصدِ خدمت به بیماران

نیرومنش می‌گوید: اواخر یادم است که آقای دکتر یک بیمار داشت و او را عمل کرده بود. صبح روز جمعه‌ای باید به یکی از شهرهای شمالی می‌رفتیم که دکتر صبح رفت بیمارش را ویزیت کرد و دستورات را داد و به یکی از پزشکان هم سپرد که مراقب بیمار باشد، ما دو نفره عازم شدیم و یک مسیر چهار ساعته را رفتیم. در راه هم با بیمارستان در تماس بودیم. نزدیک مقصد دیدیم از بیمارستان زنگ زدند و گفتند که باید زودتر دکتر به بیمارستان برود. ما چهار ساعت راه را آمده بودیم، دور زدیم و چهار ساعت را برگشتیم تا دکتر به بیمار برسد و یکراست به بیمارستان رفت. نه من گلایه کردم و نه دکتر احساس ناراحتی کرد. ما شاید به مقصد نرسیدیم اما مقصد ما خدمت به بیمار بود. حتی یک شب افطار جایی دعوت بودیم، شاهرگ گردن یک بیمار را زده بودند و هیچ بیمارستانی او را پذیرش نمی‌کرد، ما داشتیم افطاری می‌خوردیم که با آقای دکتر تماس گرفتند و جریان را گفتند که گفت شما بیمار را پذیرش کنید الان می‌آیم. من دکتر را به بیمارستان رساندم و به منزل رفتم. آقای دکتر تا صبح عمل جراحی سنگینی را انجام داد و تمام کشور مطلع شدند. حتی وزیر وقت دکتر وحید دستجردی به دیدن بیمار آمدند. دکتر بدون چند و چون و بدون فکر درباره هزینه، بیمار را پذیرش می کرد.

روزهای سخت و کرونایی آقای پزشک

به گفته همسر دکتر پیروی، او جزو قربانیان اولیه کرونا در کشور بوده است و به نظر می‌رسد در بهمن ماه به بیماری کووید-۱۹ مبتلا شده است. همسرش می‌گوید: آقای دکتر، بسیار فعال بود و دائم با دانشجویان و پزشکان در تماس بود. در تمام جلسات شرکت می‌کرد. در بیمارستان طالقانی پیوند کبد انجام می‌داد. در بهمن ماه هم همه این فعالیت‌ها را انجام می‌داد. در همین ایام از طریق ارتباط با بیماران و کادر پزشکی به کرونا مبتلا شد. اوایل اصلا تست انجام نمی‌شد، اما در همان ایام بیماری را که عمل کرد که بعد از چندی با عوارض ریوی فوت شد، اکنون وقتی گذشته‌نگر نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که بیمارکرونا داشته و دکتر هم با او در تماس بوده است. هر روز از هفت صبح در بیمارستان طالقانی حضور داشت و از همان طریق مبتلا شد. دیگر از اوایل اسفند ماه دکتر را قرنطینه کردیم و نهم و دهم اسفند ماه حال‌شان بد شد. اکنون در موبایل‌شان می‌بینم که بیماران برایشان پیامک زدند که آقای دکتر ما از کرونا می‌ترسیم و چه کنیم، دکتر جواب داده بود نترسید و روحیه خودتان را حفظ کنید.

پایان یک عمر خدمت

او می‌گوید: در اسفند ماه ضعف، بی حالی و بی اشتهایی داشت که پیشرونده هم بود. نهم و دهم اسفند بود که از مطب تماس گرفتم تا حال‌شان را بپرسم که دیدم تنگی نفس دارند. من سریع به خانه رفتم و دیدم تب ۳۸.۵ درجه، تعریق بسیار شدید و تنگی نفس دارد. با شماره‌های تلفن مشاوره تماس گرفتم و بعد با یکی از همکارانش که متخصص عفونی بود تماس گرفتم و گفتم حال دکتر خیلی بد است، گفتند اگر می‌توانید او را به بیمارستان ببرید. من دکتر را نشاندم تا لباس تنش کنم و به بیمارستان ببرم، یکباره دیدم افتادند. آمبولانس خبر کردم و به همکارانش اطلاع دادم و دکتر را با آمبولانس به بیمارستان طالقانی منتقل کردیم. خودشان گفتند من را به طالقانی ببرید. در بیمارستان طالقانی سی تی اسکن گرفتند و دیدند که علائم کرونا در ریه مشخص است. بستری شدند و دارو شروع شد، اما بعد از دو سه روز علائم پیشرفت کرد. بعد به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل و ایزوله شد که در آن زمان ملاقات نداشت و شامگاه ۱۹ اسفند ماه به شهادت رسیدند.

غربتِ کرونا!

نیرومنش با بیان اینکه کسی آن زمان پیش‌بینی نمی‌کرد که کرونا اینقدر همه‌گیر شود، می‌گوید: احساس بدی برای بیمار است که کسی نمی‌تواند به او نزدیک شود. همه باید از بیمار مبتلا به کرونا فاصله بگیرند و این احساس غربت و تنهایی به فرد می‌دهد.

او ادامه می‌دهد: دکتر همیشه می‌گفت که ای کاش در کنار حرفه پزشکی، زندگی‌ام از مسیر دیگری می‌گذشت. دلش می‌خواست حرفه پزشکی را بدون ارتباط مالی با بیمارانش ادامه دهد و در ۸۰ درصد موارد همین کار را انجام داد. به طور کلی از حرفه‌اش راضی بود. مردم و کشورش را دوست داشت و همه وقتش را برای این موارد گذاشت. ما در زندگی‌مان وقت اضافه برای تلف کردن نداشتیم. تمام دغدغه‌اش این بود که دانشجویان ما توانا بار بیایند و فکر می‌کردیم هرچقدر شاگردان‌مان تواناتر باشند، برای خدمت به مردم آماده‌ترند و ثوابش برای ما هم هست. تمام توان‌مان را برای این کار گذاشتیم  وقتی رضایت مردم و اطرافیان را می‌بینیم از راهی که آمدیم، راضی هستیم.

او در این روزها و بعد از شهادت همسرش گلایه‌ای را هم از جانب خانواده شهدای مدافع سلامت مطرح می‌کند و می‌گوید: از همان ابتدا مقام معظم رهبری فرمودند که این شهدا شهید خدمت محسوب می‌شوند. حالا شش ماه گذشته و تقریبا اقدام عملی خاصی نشده است. ما فکر می‌کردیم کارها در جریان است. اینکه مراسم دعوت کنند و یک لوح بدهند که چیزی نمی شود. من با بسیاری از خانواده این شهدا در تماس هستم، اما تقریبا هیچ اقدامی در این زمینه انجام نشده است. برخی از خانواده‌های این شهدا مشکلات زیادی دارند. حداقل کاری که می توانست انجام شود این بود که این موارد را پیگیری کنند. تک تک این شهدا و جان تک تک آدم‌ها با ارزش است. انتظار داریم که سیستم پیگیر  کار این افراد باشد. تنها خواسته من از جانب خانواده‌های شهدا این است که وقتی دستور مقام معظم رهبری است، اقدام کنند. باید اقداماتی که برای خانواده شهدا انجام شده برای این افراد هم انجام شود.

او می‌گوید: ماعزیزترین‌مان را از دست دادیم. واقعا هر کسی که یک عزیزی را در کرونا از دست داد، تمام بنیان خانواده‌اش از بین رفت. البته من از اول مثل یک مرد در خانواده پشتیبان آقای دکتر و خانواده بودم، تزلزلی در خانواده ایجاد نشد. البته مسائل روحی و روانی زیاد است. ما ۴۰ سال و شش ماه باهم زندگی کردیم. این روزها خیلی سخت می‌گذرد، خیلی سخت…

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × 4 =

دکمه بازگشت به بالا