مهدی، متهم ردیف دوم پرنده مرگ بنیتا ادعا کرد همان شب اول، حادثه ربوده شدن بنیتا را به پلیس اطلاع داده است! بر اساس ادعاهای این متهم او چند ساعت پس از وقوع این حادثه به کلانتری خاتونآباد پاکدشت مراجعه و ماموران را در جریان حادثه قرار داده است. او مدعی شده حتی حوالی محل پارک خودرو را هم به آنها اعلام کرده بود که بر اساس آن ماموران وعده پیگیری داده بودند.
به گزارش اعتماد نو، روزنامه شهروند نوشت: «عاملان مرگ بنیتا به دادسرای جنایی تهران منتقل شدند. این دو متهم ٦ روز پس از دستگیری، اعترافات اولیه در اداره آگاهی و بازسازی صحنه جرم، حوالی ظهر یکشنبه در دادسرای ناحیه ٢٧ تهران در برابر بازپرس این پرونده قرار گرفتند. آنها در اظهاراتشان به جزییات بیشتری درباره این حادثه پرداختند. از تصمیم به سرقت پراید پدر بنیتا گرفته تا چگونگی رها کردن این دختر ٨ ماهه در ماشین. اعترافاتی که پاسخ بسیاری از پرسشهای مطرح شده در خصوص این حادثه تلخ و غمانگیز را داد. اما مهمترین بخش اظهارات این دو متهم جایی بود مهدی متهم ردیف دوم این پرنده ادعا کرد همان شب اول، حادثه ربوده شدن بنیتا را به پلیس اطلاع داده است! بر اساس ادعاهای این متهم او چند ساعت پس از وقوع این حادثه به کلانتری خاتونآباد پاکدشت مراجعه و ماموران را در جریان حادثه قرار داده است. او مدعی شده حتی حوالی محل پارک خودرو را هم به آنها اعلام کرده بود که بر اساس آن ماموران وعده پیگیری داده بودند.
در ادامه مشروح گفتوگوی «شهروند» با دو متهم پرونده بنیتا را میخوانید:
چرا بنیتا را در خودرو رها کردی؟
نمیدانم. فقط میخواستم از این ماجرا خلاص شوم.
نمیدانستی که نوزاد ٨ ماهه بدون آب و غذا در گرمای تابستان شانسی برای زنده ماندن ندارد؟
من اصلا به این چیزها فکر نمیکردم. ذهن من فقط به فرار از این ماجرا قد میداد. من به شیشه اعتیاد دارم. آن روز هم برای تهیه جنس به مشیریه رفته بودیم. صدای گریه بچه من را دیوانه کرده بود. فقط میخواستم از این شرایط خلاص شوم.
یعنی اعتیاد تا این حد تو را پریشان کرده که موضوع به این سادگی را نمیتوانستی تشخیص دهی؟
نه واقعا مغزم کار نمیکرد. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که خودرو با بچه را در کنار خیابان اصلی پارک کنم. روبهروی یک ابزارفروشی. با خودم فکر کردم که کسی از این مغازه به این ماشین شک میکند.
وقتی خودرو را پارک کردی، مغازه ابزارفروشی باز بود؟
یادم نیست.
چند ساعت بعد یا فردای آن روز به سرنوشت این بچه فکر نکردی؟
چرا ولی با خودم گفتم که حتما کسی او را پیدا کرده است.
تا قبل از دستگیری به محلی که خودرو را پارک کرده بودی بازنگشتی؟
نه، اصلا حوالی آنجا هم نرفتم. کاری نداشتم.
چند سال داری؟
٢٧سال.
درس خواندی؟
تا کلاس سوم راهنمایی.
ازدواج کردی؟
چند وقتی است با یک خانم ٣٨ ساله ازدواج کردم.
او هم مصرفکننده است؟
من مدتی پخشکننده مواد بودم. او هم مصرفکننده و مشتری خودم بود. کمکم با هم بیشتر آشنا و علاقهمند شدیم تا اینکه با هم ازدواج کردیم.
در این مدت خبرهای زیادی از گم شدن بنیتا در تلگرام و اینستاگرام منتشر شد. خانواده او بارها از طریق این شبکههای اجتماعی از سارقان درخواست بازگرداندن دخترشان را داشتند. حتی پدر او از خودرو هم گذشت تا شاید بچه سالم پیدا شود. هیچکدام از اینها تأثیری در تو نداشت؟
همه اینها را من در این مدتی که دستگیر شدهام، شنیدم. من نه تلگرام دارم و نه وقتی برای این کارها. گوشی من اینترنت ندارد. من تا قبل از این که دستگیر شوم از این صحبتها هیچ اطلاعی نداشتم.
همسرت هم به تو چیزی نگفت؟
یادم نیست. شاید گفته باشد ولی من چیزی نشنیدم. من وقتی در خانهام يا در حال شیشه کشیدنم یا خوابم، زیاد متوجه اتفاقات دور و برم نیستم.
پدر بنیتا در صحنه بازسازی جرم بارها گفت که دخترش را صدا میزده و به سارق میگفته که بچهاش داخل خودرو است.
او داشت داد و فریاد میکرد اما من فقط به فکر فرار بودم. اصلا یادم نیست که او چنین حرفی زده باشد. البته شاید گفته اما من یادم نیست. من صدای او را درست نمیشنیدم. من فقط مشتهای او را یادم هست. ولی از بچه اطلاعی نداشتم.
چه زمانی متوجه شدی که بچه را هم با خودرو دزدیدی؟
وقتی به پاکدشت رسیدیم، صدای گریه بچه بلند شد. تازه فهمیدم که یک بچه داخل این خودرو بوده.
از خودرو سرقت هم کردی؟
ضبط و باند خودرو را برداشتم.
در آن لحظه بچه چکار میکرد؟
درست یادم نیست ولی فکر کنم داشت گریه میکرد، صدای گریهاش هنوز توی گوشم است.
سابقهدار هستی؟
به جرم سرقت و خرید و فروش مواد مخدر چند بار دستگیر شدم. من فقط ١٣ فقره سرقت در پروندهام دارم.
زندان هم رفتی؟
بله. دیماه بود که پس از ١٧ ماه از زندان با سند آزاد شدم. بعد هم ازدواج کردم.
چه کسی برای تو سند گذاشت؟
پدرم سند خانهاش را آورد.
چگونه دستگیر شدی؟
پلیس ردم را از مهدی گرفته بود. در واقع دوستم مهدی به پلیس اطلاع داد. اول او را گرفتند بعد هم من را در خانه برادرم دستگیر کردند.
ادعای یکی از سارقان خودروی پدر بنیتا: محل رها کردن کودک را به پلیس اطلاع داده بودم
مهدی، دومین متهم این پرونده است. او همان کسی است که پلیس از طریق او موفق به دستگیری عامل این حادثه میشود.
هنگام سرقت همراه محمد بودی؟
من یک پراید دارم. آن روز من با محمد برای تهیه جنس به آنجا رفتیم. محمد پیاده شد تا خودرو را سرقت کند. من هم بعد از چند دقیقه با او تماس گرفتم. محمد به من گفت به پاکدشت رفته، آدرس را گرفتم و من هم پیش او رفتم.
وقتی سرقت را تماشا میکردی، متوجه حضور بنیتا در خودروی سرقتی نشدی؟
من بلافاصله از محل خارج شدم. تا قبل از این که به محمد برسم از وجود بچه بیاطلاع بودم.
محمد هم تلفنی به تو چیزی نگفت؟
او فقط آدرس را به من داد. وقتی پیش محمد رسیدم، تازه فهمیدم که یک بچه هم داخل خودرو است. همان موقع به او گفتم بچه را دم یک آژانس رها کند. اما او ترسیده بود. اولش بچه خواب بود، بعد بیدار شد. محمد داشت ضبط خودرو را باز میکرد. من دلم برای این بچه سوخت چند بار به او اصرار کردم اما توجهی به حرف من نکرد. من خودم بچه دارم. حال پدر و مادر آن بچه را میفهمیدم. به همین دلیل به محمد اصرار کردم اما فایدهای نداشت.
چرا به پلیس اطلاع ندادی؟
خبر دادم. دو بار هم خبر دادم. من برای پلیس همه ماجرا را تعریف کردم. یک بار خودم به کلانتری رفتم، یک بار هم از طریق دوستم موضوع را به آنها اطلاع دادم. من هر کاری کردم تا این بچه آسیب نبیند.
کی به پلیس اطلاع دادی؟
همان روز حادثه ساعت ٨:٣٠ شب بود. دلم آرام نگرفت. به کلانتری خاتونآباد رفتم. به آنها گفتم، دوستم شیشه مصرف میکند. یک خودرو سرقت کرده که داخل آن یک نوزاد است. حتی حوالی آدرس پارک خودرو را هم به آنها دادم، مامور کلانتری هم به من گفت که پیگیری میکنند.
یعنی شما چند ساعت پس از سرقت موضوع را به پلیس اطلاع دادی؟
بله حدود ساعت یک ظهر پنجشنبه بود که ما از آن خودرو جدا شدیم. حدود ٨ ساعت بعد هم من به کلانتری خاتونآباد رفتم و همه چیز را تعریف کردم.
ولی در این مدت خبر گم شدن بنیتا همه جا پیچیده بود. چرا با خانواده آنها تماس نگرفتی؟
من چند بار هم با محمد صحبت کردم. او به من گفت که بچه را نزدیک یک آژانس گذاشته. من هم با خودم گفتم که هم به پلیس خبر دادم و هم محمد راست میگوید. دیگر پیگیر ماجرا نشدم تا این که روز سهشنبه از طریق یکی از دوستانم متوجه شدم که این بچه هنوز پیدا نشده است. خیلی ناراحت شدم. با خودم فکر کردم که اگر آن بچه هنور داخل خودرو باشد، حتما بلایی سرش آمده. ترسیدم. موضوع را با یکی از دوستانم در میان گذاشتم تا او به پلیس تلفنی اطلاع دهد. او هم دوباره ماجرا را برای آنها تعریف کرد. بعد هم از طریق او من را دستگیر کردند و بعد هم سراغ محمد رفتند. در واقع من دو بار با پلیس تماس گرفتم. یک بار مستقیم و یک بار هم از طریق دوستم.
کجا با محمد آشنا شدی؟
من و محمد اهل پاکدشت هستیم. همان جا با هم آشنا شدیم.